متن سیده معصومه شریفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیده معصومه شریفی
بس که خودخوری کرده ام
دیگر خودی نمانده
همه اش بیخ گلویم گیر کرده و نفسم را میبرد
لطفاً کسی بیاید و خودم را نجات دهد
بخدا که ثواب دارد
میدانی
زندگی هایمان شده است محل پیاده رو
آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند
بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و
دو سه خطی خاطره می سازند
برای شب های تنهایی ما
باران چه بی رحمانه میزند
نمی داند اینجا
خاطرات زندگی میکند
شبی از میان دردهایم روییدم
گل نشدم
خاری شدم در چشم باد
من همه چیزش را گرفته بودم
چمدانش را،دستانش را،نگاهش را
حتی دقیقه را
او اما دلش به رفتن بود
مرا برد
تا آن سوی عشق
سپس رهایم کرد
حالا من مانده ام با سرزمینی از خاطرات
که هر شب از آن صدای گریه می اید
من نه تورا میخواهم نه چشمانت را نه نگاهت را
من خودم را میخواهم
روزی دیدم که به دنبالت میدوید هر چه صدایش زدم برنگشت
نمیدانم از این کوچه رفت
یا از این خیابان
یا شاید هم تو او را برده ای و پس نمیدهی
اگر مرا جایی دیدید
بگویید برگردد
با او کاری ندارم فقط سوالی دارم
میخواهم بپرسم:
این بود قرارمان؟
پر شده ام از صداهای خالی
از شعر های ناگفته
از جمله های ناتمام
از بغضی که تمامم را احاطه کرده است
و از چشمی که لحظه هایم را خیس
گاهی گم میشوم میان خطوط
نمیدانم کجای ناگفته هایم هستم
کجای درد هایم، کجای غم هایم
گم میشوم در این سیاهی قلم و سپیدی کاغذ
قدیم تر ها که پلک میزدم
زندگی میگذشت
اما حالا زندگی لابه لای پلک هایم گیر میکند
سپس قطره اشکی میشود مملو از خاطره و آرام چکه میکند
هیچ عیبی ندارد
ما با درد هایمان زندگی میکنیم
شاید یک روزی،جایی از ما خسته شدند و رفتند
شبی به خوابم بیا
من که میدانم تعبیر خواب هایم با تو
همه نرسیدن است
اما بگذار فقط ثانیه ای
داشتنت را باور کنم
قرارمان همین امشب لابه لای تاریکی ها
پایان آرزوهایم.نقطه ای گذاشتم و نوشتم:
دیگر تمام شده ام
و از من خلاصه ای ماندست از
غم ها و حرف ها
در لابه لای سکوتتان
مرا بخوانید،باصدای بلند
آخر،دردها فریاد میخواهند
کاش اتفاقی دور بودم
آخرین زنگ
آخرین نامه
آخرین نگاه
همان که مدت ها در ذهن میماند و
هیچگاه فراموش نمیشد
ته کشیده ام
دیگر نه صدایم می آید
نه نفس هایم
گاهی:
در میان این تاریکی ها،
لابه لای لحظه ها، پشت خنده ها
فقط قدری نفس میکشم که نگویند مرده است...
وطن رفته است
یک جای دور
ما اینجا همه تنهاییم
انتهای صفحه تقدیر
لابه لای انقلاب رنگ ها ایستاده ایم
کسی آزادی را صدا کند
زندگی های مان یخ کرد
سلام ما را به روزهای خوب برسانید
و بگویید:
ما کمی دیر می آییم
در پیله تنهایی خود
میان کابوس تاریک شب ها و
آرزوهای محال این سالها
کمی نشسته ایم و
نای آمدن نیست
چه روزهایی ست
گاهی آدم دلش میخواهد
خودش را بردارد بریزد دور
میان این زندگی و زنده ماندن ها
ساعاتی تعطیل باشد
کمی بمیرد
اصلا نباشد که نباشد...