پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آئین دلدادگیچنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده امبه شب های بارانی نوبهار، به باران ترین شیوه باریده امیکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربدر گشته امفدای سر تو که بین همه، سر سروری را پسندیده امتمام جهانم شدی بی گمان، جهانی به چشم تو سودا نشداز این خوشخیالی رهایم نکنُ خیالی که شوق تو نامیده امبهار آوری، دلستانی، گلی، شکوفاتر از شاخه ی سمبلیبیا دلبری کن که در سینه ام، دلم را به مهر تو پیچیده امغروبی ن...
من آن پروانه ای هستم، که آتش می زنم جان رابه هر گلشن ، به ویرانه ؛ که باشد دلستان من بادصبا...