شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آئین دلدادگیچنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده امبه شب های بارانی نوبهار، به باران ترین شیوه باریده امیکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربدر گشته امفدای سر تو که بین همه، سر سروری را پسندیده امتمام جهانم شدی بی گمان، جهانی به چشم تو سودا نشداز این خوشخیالی رهایم نکنُ خیالی که شوق تو نامیده امبهار آوری، دلستانی، گلی، شکوفاتر از شاخه ی سمبلیبیا دلبری کن که در سینه ام، دلم را به مهر تو پیچیده امغروبی ن...
آنکه یک عمر به شوق تو، در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست:)!...
دو هواییم ؛ دمی صاف و دمی بارانیما همانیم ، همانی که خودت می دانیپیش بینی شدن ِ حال من و تو سخت استدو هواییم ...ولی بیشترش طوفانیآخرین مقصد تو شانه ی من بود ؛ نبود ؟گریه کن هرچه دلت خواست ، ولی پنهانیشاید این بار به شوق تو بتابد خورشیدرو به این پنجره ی در شُرُف ویرانیباز باید بکشی عکس پریشان ِ مراگوشه ی قاب ِهمان روسری ِ لبنانیآب با خود همه ی دهکده را خواهد برداگر این رود ، زمانی بشود طغیانی...
بسکه لرزید دل از شوق تو ای لعبت مستشیشه ی توبه ز طاق دلم افتاد و شکست...