شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دو جهان به هم بافته دو رنگ عجیبدو دشمن هر دو شوخ و فشنگِ عجیبتو شهد زندگی را چشید دو لبتمن دادم یک بهشت را به زنگ عجیبمنی که در کنارم هزاران شب مست توشامی که می رقصی بر گرگ عجیبدوباره بر کوره چشمانت دود رفتدوباره بال شکستی با سنگِ عجیبدو خط از شعر جذاب بخوان با آواز برای خودکشی ی نهنگِ عجیبصدای عطرت از یک پنجره ای باز رفت همه از یادم با سرنگ عجیبتو اصلا یک سلاحی در دست شیطانچه تیرها رها کرد این تفنگ عجیب...
دو جهان به هم بافته دو تا رنگ عجیبدو دشمن که هستن شوخ دو فشنگِ عجیبتو شهد زندگی را دادی دشمن چشیدمن دادم یک بهشت را به یک زنگ عجیبمنی که در کنارم هزار و یک شب مست تو آن شام رقصانی بر یک گرگ عجیبدوباره بر کوره چشمان تو دود رفتشکسته ای بالم را با یک سنگِ عجیبدو خط شعر از اشعارت شاعر خوش صدابخوان که خودکشی کرد یک نهنگِ عجیبصدای عطرهای تو از پنجره پر زدتمامش رفت از یادم با یک خواب عجیباصلا تو یک سلاحی در دستان ابل...