یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دو جهان به هم بافته دو تا رنگ عجیبدو دشمن که هستن شوخ دو فشنگِ عجیبتو شهد زندگی را دادی دشمن چشیدمن دادم یک بهشت را به یک زنگ عجیبمنی که در کنارم هزار و یک شب مست تو آن شام رقصانی بر یک گرگ عجیبدوباره بر کوره چشمان تو دود رفتشکسته ای بالم را با یک سنگِ عجیبدو خط شعر از اشعارت شاعر خوش صدابخوان که خودکشی کرد یک نهنگِ عجیبصدای عطرهای تو از پنجره پر زدتمامش رفت از یادم با یک خواب عجیباصلا تو یک سلاحی در دستان ابل...
تیر نگاهتعطر هوایتو زنگ صدایتسلاح های مرگبارندحتی برای من!فیروزه سمیعی...
خطرناک تر از زنِ عاشق سراغ ندارم.یک زنِ عاشقصلح آمیز ترین سلاحبرای جنگ با دنیاست....
چشم و کمان و تیر مژگانبه زن با چنین سلاح، اعتماد سخت است...
من نمی دانم در جنگ جهانی سوم از چه سلاح هایی استفاده خواهد شد، ولی در جنگ جهانی چهارم مردم با چماق و سنگ با یکدیگر خواهند جنگید....
می بوسمت یک روز در میدان_آزادیمی بوسمت وقتی که تهران دست ما افتادمی بوسمت وقتی صدای تیر ها خوابیدمی بوسمت وقتی سلاح از دست ما افتاد.......
همچون دالانی بلندتنها بودم.پرندگان از من رفته بودند.شب با هجوم بی مروت اشسخت تسخیرم کرده بود.خواستم زنده بمانمو فکر کردن به تو، تنها سلاحم بودتنها کمانمتنها سنگم...
آدم خلیفه تنهای خداروی زمین استامپراتوری که گاهی باید برگردد یهآخرین سلاح ش ... و سلاح او گریه است...