شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دست هایت روسری را از وسط تا می کنداین مثلث در مربع سخت غوغا می کندمثل یک منشور در برخورد با نور سفیدروسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می کندسبز، قرمز، سرمه ای، فرقی ندارد رنگ هاصورت تو،روسری ها را چه زیبا می کندمی شود هر تار مو یک ” شب ” ولی یک روسریاین همه شب را چطوری در دلش جا می کند؟باد می ریزد به دورت حسرتِ تلخ مراباد روزی روسری را از سرت وا می کند...
دست هایت روسری را از وسط تا می کنداین مثلث در مربع سخت غوغا می کندمثل یک منشور در برخورد با نور سفیدروسری روی سر تو رنگ پیدا می کندسبز، قرمز، سرمه ای فرقی ندارد رنگ هاصورت تو روسری ها را چه زیبا می کندمی شود هر تار مو"یک شب" ولی یک روسریاین همه شب را چطوری در دلش جا می کند؟باد می ریزد به دورت حسرت تلخ مراباد روزی روسری را از سرت وا می کند...
این یک حقیقت است که دنیا برای منتنها به چشم های تو محدود می شود...
مثل یک منشور در برخورد با نور سفیدروسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می کند.....
سبز، قرمز، سرمه ای، فرقی ندارد رنگ هاصورت ِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!...