یارایِ آمدنِ شان نیست؛ پاهائی که به عَمد، در کفش ها، جا مانده اَند! شیما رحمانی
گل میکنم باز ازمیان زخمهایم هستی شبیه نوش دارویی برایم یک شهر دستانش دخیل آسمان شد وقتی که فهمید ازنفس افتاد پایم
راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ای من برای ردپاهایت خیابانم هنوز