شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
همه چیز که آرزو نیست ...آرزو باید به اندازه ی خودت باشدنه در تنت زار بزند و نه برایت تنگ باشدآرزوهایمان را به اندازه انتخاب کنیرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
بهار آغاز شکفتن استقلبت را به روی خوبی ها باز کننترس از سختی ها ...نفس عمیقی بکشو قلبت را بر روی عشق باز کنرعناابراهیمی فرد...
انگار تو را دریا برایم آوردهمچون ماهی هایی که لب ساحل را می بوسندانگار تو را باران برایم باریدهمچون قطره هایی که لب چترها را می بوسندانگار تو را آفتاب برایم تاباندهمچون اشعه هایی که لب زمین را می بوسندانگار تو را خدا برایم دادهمچون دعاهایی که لب مادران را می بوسندرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
بهار ساکت می شودوقتی سرچشمه عشق رادر دستهای دو تن می بیندبهار دیگر غزل نمی خواندوقتی از لبان عاشق و معشوق غزل می شنودرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
آغشته به نور می آیم باوقار و زیبا پیراهنم اشعه ی خورشید استو محافظانم افتابگردانهای به صف کشیدهآغشته به نور می آیمو آغاز سال را بوسه می زنم بر رویتتا به نور آغشته شویچشمهایت ، قلبهایت ، رگهایت ... جز برای نور نتپدآغشته به نور شوی تا پایان سال و سالهای بعد و سالهای دیگرآغشته به نور می شومآغشته به نور می شویآغشته به نور می شویم تمام سال رارعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
بیا از این جاده های بهاری گذر کنیمدستهایم را بگیر ...و دوستت دارم های نامحدود راتا انتهای جاده ابدیت ورد زبانت کنبیا از این جاده های بهاری گذر کنیمدستهایم را بگیر ...و شکوفه های رنگارنگ رابه مهمانی قلبم دعوت کن و تسخیر کن قلبم رامن به این تسلیم ، من به این تسخیر آماده امرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
باران می بارد تو کجایی آخر ...مگر آن روز ندادی دل ما را سوگندبه همین بارش باران که شود شاهد مانرویم هیچ کجا از سر دعواتو کجایی اخر ...باران می باردهمه دکلمه ها را خودش می خواندتو کجایی آخر ...باران ...دلش تو را می خواهدرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)d...
ماه مرا نگریست ...شب قصه خواند ...زمان گذشت ...آرزوی باهم بودن زمان را مکدر ساختتنها شاخه ها مرا فهمیدندکسی از سر شاخه ها خبر نداشتطوفان بی پروا آنها را شکستماه کنار من به مهمانی نشستانتظار ابدیت را در مسیر عشق تثبیت کردو ابرو باد و باران دانستنددستان من در گرایش دستان تو جان می دهندرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
خواب می بینمخواب روزهای آفتابیخواب افتابگردانهایی که صورتشان را با نور خورشید سرخاب می کنندخواب می بینمخواب تمام روزهایی که به سختی گذشتاما به خیر گذشتخواب تمام ساعتهایی که از دستم دلگیر بودندخواب تمام عشقهای یکطرفه ای که چشم هایم ندیداما دلهایشان شکستخواب هایم مروریست بر تمام دقایقی که مرا شناختند و خوشحال شدندمرا شناختند و عاشق شدندمرا شناختند و دلگیر شدندمرا شناختند و سختگیری را فهمیدندمرا شناختند و با مهربانی آشنا ...
از من چه کاری ساخته استوقتی کسی به دلخواه خود را در لجنزار به دار می آویزداز من چه کاری ساخته استوقتی کسی را می شناسم که لیاقت را دوست نداردو این منم ...و زمان که هرگز نمی ایستدرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
به سویم بیا همچون بادهمچون طوفان سرگردانهمچون رنگین کمان بعد از بارش بارانبه سویم بیا همچون حرفهای عاشقانبه سویم بیا...به سویم بیا ...همچون بوسه هایی که از عشق پر پر می زنندتا خود را برسانند بر رخ یاررعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
ما در آینه ی کوچک یک شانهدر پی مقصود دل می گردیمما واژه ی مصلوب تسلیم راهرگز نمی پسندیمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
.در میان صحبت های منطقهزاران بار مرده ایمخاطره ها را به روزنه ای ...به گرد فراموشی سپرده ایمگاه ...با گفتن : \ این نیز بگذرد \به افق دیگری رفته ایمزندگی این است آیا ...!؟در این فلسفه سالهاست که مانده ایمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
بارور ساخته است آفتاب راشکست های تکراری ...هورای زمین رو به سمت خاموشی ستبوی کافور می شکند مراچگونه باید گرفت انتقام راکه خاک مملو از مشوش کینه هاستکه خاک پر از گور آرزوی شخصی تنهاسترعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
چه خوب میشدکلید قلبها در دست هایمان بودو باز می کردیم درش رابا مهر ، مهربانی ، عطوفتچه خوب میشدکلید قلبها در دست هایمان بودو باز می کردیم درش رابا گذشت ، ملاحظه کردن ، همدردیچه خوب میشدکلید قلبها در دست هایمان بودو باز می کردیم درش رابا راستگوی ، صداقت ، پاکیبا عشق ، با جان با انسانیت هایمانرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
رازها شوخی بردار نیستنددلشان یک دنیا سفر کردن می خواهدرازهایی را که نمی خواهی فاش شودبه هیچ کس نگواگر گفتی بدان قطار مسافرتش راهیچ گاه نمی توانی کنسل کنیرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
ای کاش ...زندگی ها شاعرانه بودتمام حرفهای ما ، صادقانه بودای کاش ...سادگی ها رنگ نمی باختچند رنگی ها ...اسب زمان را نمی تاختای کاش ...دلها عارفانه بودتمام حرف های ما صادقانه بودرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
سراغ تو را از ماه می گیرمستاره و شب تاب می گیرمسراغ تو را...از همه جا و همه کس می گیرمشاید در گوشه ی یک آینه تنها باشیرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
به زن بودنم نگاه نکنگاه عقابی هستم ...که دنیای مردانه ، زیر بالهایمقصه ای بیش نیستبه زن بودنم نگاه نکنگاه کوهی هستم ...که ریزش سنگ ریزه هایش امکان پذیر نیستبه زن بودنم نگاه نکنگاه قدیسی هستم ...که شکست برایم دروغی بیش نیستو من روزی ...در میان اوج ها فریاد خواهم زدشکست دروغ بزرگی سترعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
جان من هستی و دلدارم تویی ...جان تویی ...جانان تویی ...قلب بی آلایشم ...دریای احساسم تویی...رعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
خواب ها ...جای قرارهای عاشقانه ای هست؛که هیچ گاه ...قرار نیست اتفاق بیفتد ...رعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
حس می کنم ...زمین پر است از جسدهای خاموشیکه بدون نشانی دفن شده اندحس می کنم ...زیر پاهایم پر است از فریادهای بی صداییکه از جنایت حرف می زنندزمین خیلی چیزها می داندزمین باید حرف بزندزمین باید داستان دخترکی را بگویدکه در برهوتی بی کس وحشیانه کشته شده استزمین باید داستان پسری را بگویدکه با دستان هم خون اش بی رحمانه سلاخی شده استزمین درد دارد ...زمین درد دارد ...زمین درد دارد ...رعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
زن ها را محدود نکنیمزن ها را بخاطر تعصب ها ، جهالت هاغیرت های الکی محدود نکنیمزن معجزه می کند ...اگر استعدادهایش را ...در زندان کوته فکرانه ی مردها اسیر نکنیماگر زن را موجود ضعیف تصور نکنیم ...اگر زن را بخاطر زیبایی اش از جامعه حذف نکنیممیدان غیرت های الکی را خالی کنیمدیدها را وسعت بدهیم ...نگرش هامان را تغییر دهیمزن را وسیله و هوس نبینیمزن به غیر اززاییدن ، پختن ، شستنتوانایی های دیگری هم دارداگر سد راهش نشویمتعصب ه...
کجای جهان ایستاده ایم !که همدیگر را چنین آزار می دهیمانگار جبهه جنگ است !و ما حاکمان جنگ بر سر حکومتیمچرا زندگی را به همدیگر سخت می کنیمچرا به جای درک کردن ...همدیگر را به باد طغیان و تهمت و افترا می بندیم!چرا جبهه می گیریم وقتی حرف هایمان را قبول نمی کنندهمه چیز که زور گفتن نیستسلیقه ها با هم فرق داردنگرش ها...اعتقادها...برداشت ها... چرا مدام در حال ثابت کردن خود هستیمچرا فراموش کرده ایم این دنیا گذراست !چرا غرورمان...
برایم ستاره می چیدی و من خوشحال بودممیان شب و تاریکی تو ، مهتاب بودمهر آن غرق تماشای تو بودم آری ...فارغ از ستاره های دنیا بودمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
باران نم نم می باردو نگاه ها در امتداد قدم ها کشیده انداینجا آخر زمان نیستاینجا نفس ها ...هنوز هم کشیده می شونددر امتداد این بودن هاپیاده رو هایی ستپر از حرف های تنهاییپر از دلهایی شکستهپر از سکوت نگرانی ستبیا کمی صبوری کنیمدیر یا زود همه رهگذریماز این پیاده رو ها روزی می گذریم رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
بی شک بعد از این قدر خواهیم دانستروزهای ساده رابغل کردن را ...صحبت کردن بدون ترس ...روزهای سالم را ...بی شک قدر خواهیم دانست نعمتهای خدا رابی پروا بیرون رفتن ها رادست دادن ...رو در روکنار هم ایستادن راسفارش قهوه در قرارهای عاشقانه رابی شک ...زندگی بعد از این رنگ و بوی دگری خواهد داشترعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
هنوز دارم به یاد...روزهای خوب کودکی راقبل از رفتن به سوی مکتب خانهبامدادان کنار سفره خانهاز فرط خنده من و تو مدهوش می شدیمبه دیار خیال می رفتیم و رها می شدیمچه می خندیدیم ...چه آوازها که سر نمی دادیمبه امید روزهای خوش آیندهو پدر ...که خنده او را دوست داشتنی تر می کردبه دیوانگی ما می خندیدرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
پرنده ها از سکوتم چیزی نمی فهمنددر امتداد شب خودکشی می کنندپرندگان ازمن حرف می خواهندحرف هایی که در گذشته می فهمیدندرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
خیالی بافی های خود را در راه موفقیت به کسی نگوییداز این شاخه به آن شاخه پریدن هایتان راشاید مسیری در ذهن تان تداعی کرده اید که در نیمه راه پشیمان شده ایدو می خواهید فرمان خیال بافیها و داده هایتان به کاینات را به مسیر دیگری بچرخانیدشاید امروز اینگونه فکر می کنید و فردا شکل دیگریاین گامها در تصورات...انتخاب مسیر در جریان بودن هاکاملا طبیعی ست تا شما راه بهتری را انتخاب کنیدو برای آن گام بر داریداما کسی که شاهد زود به زود عوض کردن...
فرقی نمیکند ...اهل نوانخانه جان گریر باشیم یا اهل خانواده ای کم جمعیت یا پرجمعیت ...همه ی ما دوست داریم در زندگی امان بابا لنگ درازی داشته باشیم کهتمام حواسش به غم و غصه هامان باشد!بابا لنگ درازی که با وجود آنکه جودی تنها بودشده بود تمام دنیایش ...برای خوشحال کردنش هرکاری که از دستش برمی آمد انجام میدادبابا لنگ درازی که پر بود از عشق و امنیت ...بابا لنگ درازی که خدای دوم جودی شده بود !دلمان می خواهد کسی را داشته باشیم که بدون ...
معلم فقط آن کسی نیست که در مدرسه جلوی تخته سیاه بیایستد و از مشق و ریاضی بگویدمعلم فقط آن کسی نیست که در مدرسه مشقهایت را قلم بزندمعلم الگوی زندگی ات است که می تواند هم مادر هم پدر هم خواهر و برادر باشدو هم یک دوست ...معلم خوبی برای همدیگر باشیم تا دنیای بهتری در کنار هم بسازیمرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
ما راه بهتری...برای زندگی کردن بلد نیستیمبه خاطر حرف مردم حفظ آبرو می کنیمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
شهر از بوی تهوع پر استخیانت شاخ و دم نداردفکر و حواست ...که به دنبال دیگری رفتیعنی گند زدی به صداقترعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
خاطره بسازیم از لحظه های خوبخاطره بسازیم از نگاه های عاشقانهاز حرف های صمیمانه ...خاطره بسازیم از دور هم بودناز لحظه های ناب دوست داشتنخاطره بسازیم ...خاطره هایی زیبا ...ما به عشق این خاطره ها زنده ایمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
می خواهم مست شوم ... مثل روزهای پرخنده ای که صدای خنده هایمان درو دیوار همسایه را به لرزه در می آوردمی خواهم مست شوم مثل ان روزهایی که از صبح تا شب خانه بازی می کردیم و هیچ خسته نمیشدیممی خواهم مست شوم مثل ان روزهایی که صدای زنگ ساعت نخورده از خواب بیدار میشدیم و حتی روزهای جمعه هم بر حسب عادت لباس مدرسه را می پوشیدیم و به راه می افتادیم و نصف راه یادمان می افتاد که امروز جمعه استمی خواهم مست شوم مثل ان روزهایی که هم شاگرد اول بودیم هم...
بعضی آدم ها...آن طور که باید قدر ما را نمی دانندآن طور که باید از ما تشکر نمی کنندآن طور که باید به خواسته های ما احترام نمی گذارندآن طور که باید حرف هایمان را نمی فهمندنمی توانند آن طور که هستیم ما را بشناسندنمی توانند آن طور که هستیم ما را ببینندنمی توانند حرف های ما را درست برداشت کنندایراد از ما نیست ...اگر گرفتار چنین روزی شدیمگیر آدم های اشتباهی افتاده ایمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
عاشقانه هایت را در سبدی بگدارعاشقانه هایت مهم ترین بخش زندگی ات استبه راحتی در اختیار کسی قرار ندهثروتمندترین لحظه ها ...لحظه هایی ست که عاشقانه هایت را تقسیم میکنیعاشقانه هایت را در سبدی بگذارتا هر از راه رسیده ای ...دست درازی نکند به آن لحظه های نابحتی اگر توانستی ...قفل و کلیدی برای سبدش بیندازتا دست نااهل نیفتدعاشقانه هایت زیبایی های زندگی ات استبدان با چه کسی تقسیم اش می کنیبا انتخاب های غلط ...زیبایی های عشق را ب...
پنجره را بگشا بر روی تمام خوبی هاکینه ها را فراموش کنقلبت را کمی به آرامش دعوت کنببخش کسی را که دلت را شکستببخش دستی را که سیلی محکمی بر صورتت زدزمین گاهی تهی شدن می خواهدگاهی لم دادن دلش می خواهدو گاهی بخشیدن ...زمین را با دلی آکنده از درد و غم و کینهسنگینی نکنبگذار قلبت سبک بال ...مهمانی زمین را به آخر برساندو مهربانی جشنی باشد برایشتا انسانها را هرگز فراموش نکندرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
.خوب من... چه اشکالی دارد کمی دیوانگی کنیمچه اشکالی دارد از چیزهای کوچک لذت ببریمچه اشکالی دارد گاهی بی بهانه بخندیماوج بگیریم در بین اندوه ها و زانوی غم بغل گرفتن هاقهقهه سردهیم ...انگار چیزی برای غصه خوردن نیستچه اشکالی دارد آغوش یار را... با منطق های اجباری امان تبدیل به پادگان نکنیمگاهی دیوانگی لازم استتا قرص بی خیالی را هر سه وعده نوش جان کنیمبی بهانه بخندیم... چه اشکالی دارد به جای باغ ...از حیات یک اداره سیب بچی...
دلتنگ که می شویمآدم دیگری می شویمجور دیگری برداشت می کنیمآدم لجبازی می شویمکج خلقی می کنیمجواب سربالا می دهیمخیلی وقت ها با حرفهای نیش دارمانکسی را که دوست داریم می آزاریمدلتنگ که می شویمسختگیر تر ، نامهربان تر از روزهای گذشته می شویمگویا همان کسی نیستیمکه دلمان پر می زند برای دوستت دارم شنیدناز کسی که دوستش داریمگویا همان کسی نیستیم که دلمان پر می زندبرای دیدن چشم هایش ...لمس کردن دست هایش ...شنیدن صدایش ...د...
برای خودمان هم وقت بگذاریمآهنگ ملایمی در خانه پخش کنیم و به دور از غم و غصه هابه دور از چه کنم ها ...به دور از فکرهایی که ذهن ما را بیمار میکندفارغ از همه جا در خانه موج زنیم و دستهامان را به فضای محدود چهار زاویه ها بسپاریمکمی استراحت دهیم به افکارمانبه مشغله های فکری امان که دارد ما را از پا در می آوردکمی استراحت لازم است برای خودمان که اسیر گرداب روزگار شده استکمی خوشی لازم است برای دلی که در بین باید ها و نبایدها مچاله شده اس...
جرعه ای عشق لازم است...برای فرزندان مانجرعه ای عشق برای کودکان مانبرای پسران و دختران سرزمین مانمحکم و مصمم و پا برجا ...نه ! باید گفت به تعرض پدران به کودکانشانبه تجاوز پدران به دخترانشانباید زندان 9 ساله را به جهنمی بنام مرگ بر پدری تبدیل کردکه حتی به فرزند خود رحم نکرد چه رسد به فرزندان دیگرمانباید به جهنمی بنام مرگ بر پدری تبدیل کردکه جرات چپ نگاه کردن به کودکش را نداشته باشدچه رسد به بریدن سرشانباید مادرانمان فرزندا...
قدمهایت را ...آهستهبردار ...من از فاصله ها می ترسمرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
زمستان برف نمی خواهدفصل نمی خواهدبا هر حرفی که سردت شدبدان زمستان رسیده استرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
نه ! ...دیگر دل نخواهم بستبه هر آنچه ، دل بستمراهی خاطره ها شد ...رعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
اعتماد، نه دیدنی ست نه شنیدنیاعتماد ساختنی ستاعتماد را ...با عمل باید ساخترعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
دوست داشتن را که نمی شودمدام بنویسی . . .دوست داشتن را باید نفس بکشی . . .رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
بهار آغاز شکفتن استقلبت را به روی خوبی ها باز کننترس از سختی ها ...نفس عمیقی بکشو قلبت را بر روی عشق باز کنرعناابرا himifard...
آن روزها چشم بر هم زدنی رفتندآن روزها ...که معما در دستهای ما متورم شده بودآن روزها که خنده ها را ...از میان ستاره های مرموز می چیدیمآن روزها که تمام شب را ...به رنگ سپید در آورده بودیماکنون شب ها ...به انتظار آغشته کردن ما منتظر اندقدر لحظه هایمان را بدانیمروزها رفتنی اند ...رعناابرا himifard...