شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
هر شب در بستر تنهاییبه شوق نور نگاهتبه خیالت سفر می کنمو غروب غم هایم رابه قلبم نوید می دهمبیا که مدت هاست می خواهمشاهد طلوع عشقبا چشم های تو باشممجید رفیع زاد...
شهر به خواب می رودشب تنها شاهدبی قراری هایم می شودو من به امید آمدنتبا قایق خیالکنار ساحل چشم هایت پارو می زنمبیا که در انتظار موج نگاهتدریا را در آغوش گرفته اممجید رفیع زاد...
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
باران می بارد تو کجایی آخر ...مگر آن روز ندادی دل ما را سوگندبه همین بارش باران که شود شاهد مانرویم هیچ کجا از سر دعواتو کجایی اخر ...باران می باردهمه دکلمه ها را خودش می خواندتو کجایی آخر ...باران ...دلش تو را می خواهدرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)d...
بے تو تنها نشدم ، خاطره ها شاهدمندعکس ها و در و دیوار و خدا شاهدمنددل ندادم به کسی ، بعد تو پوسید دلمبی مروّت همه ی اهل وفا شاهدمندمن نگفتم به تو برگرد همه می دانندقاصدک ها که سرودند بیا شاهدمندچشم خود با نخ و سوزن به رهت دوخته امچه بگویم دگر این پنجره ها شاهدمندمن سپردم به همه باز دعایت بکنندهمه آنها که نکردند دعا شاهدمند ....
و خدا خودش شاهد است ..... .که چگونه آسمانبرای شکستِ پرنده ای در پرواز می گریدکه چگونه سکوتی پر وهمگلوی عاشقی را خاموش می کندکه چگونه نفسدغدغه ی هوای خانه را داردکه چگونه یک صبحِ زود, فریاد می زنیآی عشق لعنتیدر سینه ام بمیر ....در سینه ام بمیر ......
خودت که نیستیاما "یادت" سال هاست"شاهد" تمام شب زنده داری هایم شده .....
بیا یک روز تا انتهای ای جنگل بدویم تا خودمان را گم کنیم... بگذار بگویند دختر یدالله چشم سفید است... من که شاهدم سیاه تر از چشم های تو رنگی نیست...!...
با فاصله ای اَمن که آسیب نبینیبنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
شاهد مرگ غم انگیز بهارم، چه کنم؟ابر دلتنگم، اگر زار نبارم چه کنم؟...
شخصی به دارالحکومه رفت و گفت از کسی پولی طلب دارم و او پس نمیدهد گفتند : آیا شاهدی هم داری ؟ گفت : خداگفتند : کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد !...
من شاهدِ قتل خودم بودم.......
زندگی خنده کنان شاهد جان کندن ماست......
با فاصله ای امنکه آسیب نبینیبنشین و فقط شاهد ویرانی من باش......
کار می کنیبازی می کنیو سپس …. یک روز عشق اتفاق می افتد!نام عروسونام داماداز شما دعوت می کنند کهشاهد یکی از عاشقانه ترین زندگی ها باشیددرزمان ….مکان …....
شاهد بوده ایلحظه تیغ نهادن بر گردن کبوتر را؟و آبی که پیش از آنچه حریصانه و ابلهانه، مینوشد پرنده؟تو، آن لحظه ای!تو، آن تیغی!تو، آن آبی!من!من، آن پرنده بودم......