بالاخره یک روز چمدانم را جمع می کنم و می روم به جایی که باران نبارد همه چیز نرمال است صبح زود بیدار می شوم به کار های روزمره می رسم با آدم ها حرف می زنم و می خندم در حالیکه باورم می شود همه چیز عالی است ،...
یک روز بارانی یک لیوان چای و دستان گرم تو آخ که چه روزی میشود آن روز.........! Silent eyes