متن ستوده فلاح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ستوده فلاح
بزرگ شده ام و میترسم
میترسم سرم را روی دامنت بگذارم و زانوانت درد بگیرد
حال نوبت توست سرت را روی شانه ام بگذاری
و من با اندکی مادرانگی که برای عروسک هایم کرده ام تو را نیز در آغوش بگیرم
مادر♥️
ستوده
اما تو ماه من آخرین پناه من
رودخانه یخ زده شبی دگر بیا
اما تو ماه من شوق دیدنت گناه من
شب سرد و ساکت است وقت سحر بیا
اما تو آه من شاهد و گواه من
از پیش من نرو بمان با دعای من
اما تو آه من به...
معمولا موقع نوشتن دوست ندارم یه قصه رو شروع کنم وقتی هنوز برای آخرش هیچ ایده ای ندارم
نه که آخر قصه رو کاملا مشخص کنم ولی یه طرحی ازش تو ذهنمه.
ممکنه به هزار جور و هزار مدل داستان عوض شه و هزار تا ایده جدید به ذهنم بیاد...
داشتم فکر میکردم چرا میگن جمعه دلگیره، غروب غمگینه یا پاییز مایوسه
و اگه این همه غم به همراه داره چرا موضوع یه عالم شعره؟
چرا مثل یه آهن ربا جذبت میکنه که بیشتر بهش فکر کنی و بیشتر غمگین شی !
شاید چون میدونیم داری به انتهای مسیر نزدیک...
پرده اول:صبح روز تولد
یادمه یه باری میخواستم تولدم رو تو قبرستون بگیرم و اولین سالی هم بود که روز تولد با خانواده نبودم
جز یکی دونفر کسی نمی دونست که جفتشونم گفتن روز تولدته چرا انقدر عجیبی تو
راست میگفتن عجیبم اما دلیل خودمو داشتم
پرده دوم: یه مدت...
دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شد
دوباره وعده ی دیدارمان به فردا شد
آه ما قرارمان وقت گرما بود
باز تو نیامدی و فصل سرما شد
ستوده
ستوده ام خیال تو، خیال عاشقانه ات
به خلوت نگاه من ، دو چشم شاعرانه ات
به جان خود فشردمت ، بهار شد عصاره ات
برقص و جان بده تو با درخشش شبانه ات
ستوده
دوباره ماه را دیدم و دیوانه تر شدم
به یادتو افتادم ، با خود بیگانه تر شدم
من نمی گویم که آباد بودم قبل تو
ویرانه بودم و با دیدنت ویرانه تر شدم
ستوده
مامانم میگفت مهم نیست آدم ها چقدر قشنگ حرف میزنن چون تصمیم های مهم رو باید تو چند ثانیه بگیرن
اتوبوس دانشکده راه افتاد
نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم باهم که یه دختری داد زد آقای راننده یه لحظه وایسین دوستم حالش بده
سرمو چرخوندم بین اون همهمه ببینم کیه...
نمیدونم خاطرات خیلی عجیبه یا نم بارون یا صبح زودی که نسیم خنک بیاد !
تو همچین هوایی من یه مسافرم
یه دانشجو که صبح زود راه افتاده سمت رشت و از پنجره به درختا و دریا نگاه می کنه و در حالی که از پنجره باد خنک میاد به...
اما تو بمان !
وقتی همه رفته اند
وقتی کسی نیست که صدای قلبت را بشنود
وقتی همه دشمن شده اند
تو بمان و به من بیاموز صلح را رفاقت را عشق را
اما تو بمان
رفیق روز های روشنم
نور کوچک من
امروز که هوای اتاق گرفته بود
امروز که تمام دلم تاریک و نمور بود
امروز که سقف خانه شکسته بود و از گوشه اش آب می چکید
آمدی
به زندان انفرادی کوچکم تابیدی
با خودت نور را رقص را و شادی را آوردی
و من سرم را...
تمام شب را بیدار بودم
تمام شب تاریک را
به پنجره ای سرد می نگریستم که مال من نبود
اما نور کوچکی که از آن می آمد قلب مرا نشانه گرفته بود
..
نور کوچک من
گاهی صبر میکنم همه چیز سیاه و سرد شود تا بتوانم دوباره ببینمت
تو...
دیشب ،
باران روی شانه های پنجره می گریست .
حسودی ام شد !
چرا که من پنجره ای نداشتم :)
می شود این تن و این وطن باهم مهاجرت کنند؟
با آبادان و شیراز و تهران ومازندران
با تمام بند بند این نقشه
با تمام ذره ذره ی این خاک
برویم یه گوشه دیگر دنیا
و سرود زندگی خوانیم
بر فراز قله ی فردا
ماهی سیاه کوچولو !
برای سفره ی هفت سین امسال تو را می خواهم
چرا که دل قرمز پوشیدن نیست
عزادار هستیم اما وقت سوگواری هم اندک است
ماهی سیاه کوچولو
فکر میکنم همین که دلت قرمز باشد کافی است
دلم آکنده از احساس عجیبی است
چه کسی بر در تنهایی من می کوبد؟
ستوده
شعر سنگ قبرم در آینده :)
دارم به یه قرن پیش فکر میکنم
وقتی که نامه رد و بدل میشد و خبری از اینترنت نبود
دارم فکر میکنم اگه تو یه جزیره دور باشم که اون جا اینترنت نباشه برام نامه مینویسی؟
خدای من ! چه دید کوتاهی!
مگه چندین هزار سال پیش نامه بود؟
بیا...
ساعت های زیادی بین جمع بودم و میخندیدم
اما آخر شب وقتی که میخاستم بخابم یک ساعت احتیاج داشتم که تنها باشم
به همه آرزوهایی که تو سرم بود فکر کنم
به آخرین جر و بحثی که داشتم
به غصه ای که تو دلم مونده بود
به حرفایی که نمی...
بالاخره یک روز چمدانم را جمع می کنم و می روم به جایی که باران نبارد
همه چیز نرمال است
صبح زود بیدار می شوم
به کار های روزمره می رسم
با آدم ها حرف می زنم و می خندم
در حالیکه باورم می شود همه چیز عالی است ،...
مرا چه ترس از هجرت؟
چه ترس از سفر؟
چه ترس از دوری؟
و چه ترس از جدایی؟
که بزرگترین هجرت ها و دوری های دنیا را با جدا شدن از وجود تو چشیده ام .
چه ترس از گریه ها طولانی و بلند
که بیشترین اشک را بعد از...
چه فایده ای دارد؟
پرنده باشی ،
بدون اجازه ی پرواز
بلبل باشی،
بدون اجازه ی خواندن
ابر باشی ،
بدون اجازه ی باریدن
رود باشی ،بدون اجازه ی رفتن
دانه باشی ،
بدون اجازه ی روییدن
باد باشی ،
بدون اجازه ی رقصیدن
غنچه باشی،
بدون اجازه ی شکفتن...
مثل سالهای دور ...:)
مثل روز هایی که در باغچه خانه میساختیم
شاید در نهادمان میدانستیم ماندن در نزدیکی شما بهتر است
مثل روز هایی که زیر پله یا زیر درخت دنبال گنج می گشتیم
شاید میدانستیم گنج واقعی در کنار شماست
مثل تمام روز هایی که ترشی آلوچه را...