دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من نه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کس چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها…...
عشق چه ارزشی دارد وقتی کسی را درست زمانی که بیشتر از همیشه به تو نیاز دارد رها کنی ؟
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی...
دیگر چه جای شکوه از این چرخ روزگار وقتی خدا به حال خودم کرده ام رها...!