پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درونم موجی است که هیچ ساحلی را نمی شناسد می چرخد در هزار چرخش بی پایان مثل چشمی که باز و بسته می شود بی آنکه نگاهی بیاندازدنه صخره ای نه سکوتی فقط تکرار نبضی بی حافظه که خودش را مدام فراموش می کندو من آن قدر فرو می روم تا جایی که حتی خواب به خوابم نمی آید.فیروزه سمیعی...
صدایِ موجت ای دریا برایم شعر زیبایی ستپراز راز و پر از لذت همانند معمایی ستصدف می ریزی ازخوبی به روی ساحلت هر روزو بوی تازه می گیرد از این خوبی، دلت هر روزدر آغوشِ تو ماهی ها تمام لحظه ها شادندبه زیر آب و روی آب همیشه شاد و آزادندپرستوهای دریایی که خیلی عاشق موجندنشسته گاه بر ساحل وگاهی نیز در اوجندتو ای دریا برای ما بخوان شعر قشنگت رابه روی ماسه جاری کن صدای رنگ رنگت را...
پاروی روی موجِ تنهایی /از هر طرف بازیچه ی درد است...«آرمان پرناک»...
سردار آرزوهایم هزار موج هم که بیاید سقف خانه ی خیالم امن است برای آغوش تو.. و بر بالشمخملین نگاهت آسودگی خواهم بافت آنقدر کههزار موج هم که بیاید خیالت را آب نخواهد برد...
«از میان پلکهای نیمه باز خسته دل نگاه می کنم: مثل موجها تو از کنار من دور می شوی... باز دور می شوی. روی خط سربی افق یک شیار نور می شوی.»...
...دفترم دریا شد امّا با عبورِ موج هادست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شد...رضاحدادیان...
مثل موج دریام ارام ولی بزرگLike the waves of the calm but big sea اینستاگرام من @roshangeram...
لب هایِ تو موج را می ماندوقتیبر لبِ ساحل آوار می شوند....
بیتابم...مثل قاصدککه با هر موجی از نسیمگیسوی سپیدش را بر باد می دهد.📒🖋زهره دهقانی(شادی)...
آسمان همرنگ با چشمان توستموج هم ،هم موج با موهای توست عشق من نسبت به تو بی انتهاستگویی انگار عشق مال ما دوتاستعاشقت گشتم ،شدم دیوانه اتمن شدم محو نگاه چهره اتعاشقت گشتم ولی تو بی خبرتوشدی دلداده ی شخصی دگرمهرمن نسبت به تو بی انتهاستگرچه راه ومقصدت ازمن جداست❤...
غرق عاشقی بودمبه یکباره غریقدریای چشم هایت شدمافسوس موج نگاهتهرگز اجازه ی رسیدنبه ساحل وصالت رابه من ندادمجید رفیع زاد...
موج دریا آمد و هر چه نوشتم پاک کرددرد عشقت در دل دیوانه باشد بهتر است...
شکوه موجِ دریا راببین در چشم ساحل هااگر در بین آن باشینه موج بینی نه دریا راحسن سهرابی...
برایم موجی باش ز دریا بودنت..ساحل دیر بازی ست که آرام ست.....
دل تنگم قد ماهی ای که موج او را به طرف شن های ساحل برده و برای دریا دستو پامیزند گهگاهی آب به طرف او می آید اما راهی برای نجات یافتن از این دوری نیست.درد دارد این دوری طاقت فرسا...:)...
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد...
رویایم زود به گل نشست بر موج های تو سوار بود...
به موجی بند است« دوستت دارم » های حک شده بر ساحل...
عشق من شبیه دریا بی پایانهمچون باد می آیی و من موج می زنمخسته ام از رفتنتبه شوق دیدارت در آشوبم...
دل به دریا زدی که دریا درگریه هایت جزیره را گم کردموج دریا، کنار ساحل بارد پاهای تو تیمم کرد......
من همانم که به امواج جنون دلبستمدل به دریا زده ام عاشق دریا هستمغرق آشفتگی ام خواب تو را میبینمموج طوفان زده ای ساکن رویا هستمرسم ایجاد کن و عشق به آغوش بگیرموج در موج بیا اهل همین جا هستم...
موج من آن موجم روی دریا که غوغا را نمی فهممتوآن سنگ صبوری چونکه توفان را نمی فهمی من آن دیوانه عشقم سحرگاه را نمی فهممتو آن خورشید تابانی شبانگاه را نمی فهمی من آن مستم شراب ناب هستی را نمی فهمم تو آن انگور از جنس بهشتی را نمی فهمیشراب کهنه ساقی و مستی را نمی فهممتو آن سرخی لبهای شرابی را نمی فهمیمن آن مجنون سرگردان که صحرا را نمی فهممتو آن لیلای زیبای بیابان را نمی فهمی من آن کورم زعشق تو زلیخارا نمی فهمم تو آن یوسف عزی...
در دریای متلاطم افکارراه رفتن ارامتبر روی شن های ساحل ذهنمارامش می آوردنوازش دستانت رابه موج هایم بسپارتا موسیقی قلبمتورا بنوازد...
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!یک نفر در آب دارد می سپارد جانیک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانیدآن زمان که مست هستیداز خیال دست یا بیدن به دشمنآن زمان که پیش خود بیهوده پنداریدکه گرفتستید دست ناتوانی راتا توانایی بهتر را پدید آریدآن زمان که تنگ می بندیدبر کمرهاتان کمربنددر چه هنگامی بگویم من؟یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان***آی آدمها! که بر ساحل بس...
چشم وا کردم از تو بنویسملای در باز و باد می آمداز مسیری که رفته بودی داشتموجی از انجماد می آمد...
این همه راه آمده ای که سرت به سنگ بُخورد ؟دریاآنقدَر تنهایی که دنبالِ موج راهی شوی...!شعر : حادیسام درویشی...
دل تنگم هوایتورا به سر داردچگونه قایق احساس رابه دریای بیندازمکه موج موجبی تفاوتی تو در آن میخروشد......
دریابه دلتنگی ساحلموج و صدف می بخشدتو چه بخشیدیبه سکوت این شب هاجز حسرت و آه...
تو باد بودی ،من موج ...و من مدتهاستکه آرامم !...
بمان برای ماکه تنهایی چشم هایمجلوی دیدم را نگیرد ..تو از ابتدای بودنت ،موج های بی پروایی را به قلبم اوج میدهیکه کاش دریا نداند.....
دوست دارمش ...مثل دانه ای که نور را ، مثل مزرعی که باد را مثل زورقی که موج را ، یا پرنده ای که اوج را دوست دارمش ... ️️️...
از بس که زمان شمرده ام، غمگینمخود را به غمت سپرده ام، غمگینمدرد تو به جان شعر من افتادهمن موج به صخره خورده ام، غمگینم...
ساده از چشمانم عبور نکندیده ای چگونه نگاهت می کنم؟تمام حرف دلم در چشمانم موج می زندچشمانم بیداد می کندکه تو را می خواهم️ ......
ساده از چشمانم عبور نکندیده ای چگونه نگاهت می کنم؟تمام حرف دلم در چشمانم موج می زندچشمانم بیداد می کندکه تو را می خواهم ......
دوست داشتنتاندازه ندارد!پایان ندارد!گوےی بایستے بر ساحل اقیانوس و موج هاے ڪوچک و بزرگ مڪرر را بے انتها، بشماری...️️️...
سال هاست از گوشه ی چشمشن می ریزدآنقدر که خانهبه بیابانی خشکبدل شده است-از دست های توموسیقی آبی آب را شنیدمتو بر بالای یک موج نجیببه خانه ام رسیدیو ضربان قلبت رامثل مروارید بر گردنمآویز کردیمرگ رااز لابه لای دست هایم بیرون کشیدی -مرگ خواهش عجیبی بودلابه لای دست هایما-حالا نگاه کن عزیز منچطور در حجم همپراکنده می شویمو از زخم های هم به هم راه.... دیگر تحمل جنازه ها را نداریمدل میخواهد مثل دریاموج بسازد...
کنار صخره و موجبه دنبال سکوتمآه!سکوت من توفانی است...
من پر از نورم و شنو پر از دار و درختپرم از راه، از پل، از رود، از موجپرم از سایه برگی در آبچه درونم تنهاست......
جوان، آهنین پنجه، زرّین عقابا!که خلوتگهِ مِهر رابر ستیغِ دماوندبه دامان گرفتیو حجمِ طبیعتبه زیر پَر و بال هایت نشستهکنون از دِژِ اوجِ صخرهنگاهی بیافکنبه لغزیدنِ موج های پُر از چینکه سیمینه تَن سوی ساحل روانندو چون آذرخشیفرود آی و بر موج بنشینکه سرکش چو امواج دریاست، قلبِ دلیرت...
همه پهنای دلم موج به موج عشق توستکاش از دست تو یک قطره محبت بچکد...
دوست دارمشمثل دانه ای که نور رامثل مزرعی که باد رامثل زورقی که موج رایا پرنده ای که اوج رادوست دارمش️️️...
ادامه ی چشم های تو...می شود دریا...می شود اقیانوس...و من قایق بی پارویی که...موج به موج...غرق توام !.......
دوست داشتنت شیرین استمثل ماسه هاے کناردریاکه هیچ وقت از لمسموجهاے آبے خسته نمیشوندبیا باهم قراربگذاریمهرروز مهمان خیالم باشمن براے لمس نگاهتموج موج دریا میشوم.️️️️...
همانندموجبه آغوش میکشانم؛ساحل تنهایی را......
آغوش تو آرام کند موج دلم را...
تو دریا شومن قول میدم خودم تو موجت جون بدم...
کرانه در کرانه یاد انزلیدر هوای گرم، مرا دارد باد می زندآن وقتی که دریا موج داشتمرغ غواص، اخطارگونه داد میزد...
میان موج خبرهای تلخ وحشتناککه میزند به روان های پاک تیغ هلاک !به خویش میگویمخوشا به حال کسیکه در هیاهوی این روزگار کور و کر است...
کسى باید پیدا کند مرا گُمم میان موج خنده هایت ...️️️...
تا آستان ایمنِ تو تا طاووس راهی دراز در پیش استبر آن عرشهی آراستهبه سایهی ابر و نیلوفر کهکشانتا رام و بیخیال بنشینیم وقصیدهی بلند دریا را بخوانیمتا بیتهای بلند موجها را به قافیهی کف تکرار کنیم و بخندیم...