می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا
دو نیم دور از هم تا ابد جدا دو نفر... همیشه زل زده به میز کافه ها دو نفر... قرارشان شده یک دم به صرف آه و نگاه چقدر تاب بیارند تا کجا دو نفر...؟ چطور از دل هر کوچه پاک خواهد شد غروب های زمستان، دو ردّ پا ،دو...
دو عاشقیم ولی در دو داستان جدا به هم رسیدن ما خوب بود، اگر می شد...
به خیالم مرگ مارا از هم جدا میکرد ولی با وزش بادی هر کدام به مسیری جدا رفتیم
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسند دور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق های در آغوش هم گریسته را
هر شب بدون بوسه جدا میشوی ز من انگار بر دهان تو فردا نوشته اند .
سایه به سایه... همسایه ات گشته ام جدا جدا می شود هر بندم اگر در بندم نباشی
دوست های صمیمی هیچ وقت از هم جدا نمیشن شاید از هم دور باشن ولی همیشه تو قلب هم هستن
خیالت راحت جانم مهرت همچون سرنوشت به آینده من گره خورده سرنوشت آدم را مگر میشود از آینده جدا کرد ؟!
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم بیا شویم چو خاکستری رها در باد من و تو را برساند مگر نسیم به هم..
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی...
ای دریغا که شٖب آمد همه گشتیم جدا... خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا...