پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا...
دو نیم دور از هم تا ابد جدا دو نفر...همیشه زل زده به میز کافه ها دو نفر...قرارشان شده یک دم به صرف آه و نگاهچقدر تاب بیارند تا کجا دو نفر...؟چطور از دل هر کوچه پاک خواهد شدغروب های زمستان، دو ردّ پا ،دو نفر؟دو ابر باران زا زیر چتر هم خیس انددر این هوای گرفته چه بی هوا دو نفر_همیشه از خودشان بین گریه می پرسندچه چیز فاصله انداخت بین ما دو نفر؟!...
دو عاشقیم ولی در دو داستان جدابه هم رسیدن ما خوب بود، اگر می شد......
به خیالممرگ مارا از هم جدا میکردولی با وزش بادیهر کدامبه مسیری جدا رفتیم...
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسنددور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست...
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکندرفیق های در آغوش هم گریسته را...
هر شب بدون بوسه جدا میشوی ز منانگار بر دهان تو فردا نوشته اند....
سایه به سایه...همسایه ات گشته امجدا جدا می شود هر بندماگر در بندم نباشی...
دوست های صمیمی هیچ وقت از هم جدا نمیشنشاید از هم دور باشنولی همیشه تو قلب هم هستن...
خیالت راحت جانم مهرت همچون سرنوشتبه آینده من گره خوردهسرنوشت آدم رامگر میشود از آینده جدا کرد ؟!...
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هممن و تو کوه شدیم و نمی رسیم به همبیا شویم چو خاکستری رها در بادمن و تو را برساند مگر نسیم به هم.....
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دلچو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها منز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا مننه چشم دل به سویی، نه باده در سبوییکه تر کنم گلویی به یاد آشنا منستارهها نهفتم در آسمان ابریدلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من......
ای دریغا که شٖب آمد همه گشتیم جدا...خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا......