سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مثل همیشه بهش گفت: نترس؛ شجاع باش؛ بپر. اگه افتادم چی؟ تو چشمای از ترس گشاد شده اش خیره شد و گفت: اگه اوج گرفتی چی؟ ولی ممکن هم هست بیوفتم، اگه بیوفتم دیگه ازم چیزی نمیمونه. همیشه به اینجای مکالمه اشون که میرسید در جواب این حرفش دیگه چیزی برای گفتن نداشت و ساکت میشد. ساکت میشد و اون هم هیچ وقت نپرید چون ترسش از افتادن و ترسش از خرد شدن تک تک استخوناش بزرگتر از امیدش به اوج بود .شاید به جای جمله ی همیشگی اگه اوج گرفتی چی؟ باید در ج...
و تمام خواهشمان از دنیا یک نفر بود که برای خودمان باشد. برای خود خود خودمان که دوستمان بدارد آن گونه که مادر فرزندش را ، مارا به نوشیدن فنجانی حیات دعوت کند آن گونه که خدا بنده اش را و مارا به مهر و صداقت بنگرد آن گونه که پدر طفل خطاکارش را. همه ی خواسته مان یک نفر بود که آرشه ی عشق را بر کمان قلبمان به لطافت بنوازد. اینها همه دلخواهاتمان بود که میسر نشد. میزنیم به حساب باقی بدهکاری های این روزهایشان.زینب ملائی فر...
دزیره خندید.ناپلئون گفت:می خندی؟ اوژنی می خندی؟ دزیره خجول و دستپاچه گفت: اوممم... گاهی بی دلیل می زنم زیر خنده. میگن اگه اون روز دزیره به ناپلئون می گفت برای تو می خندم شاید هیچ وقت ناپلئون دزیره رو رها نمی کرد. اما من میگم شاید یه حسی، یه نیرویی، ته دل دزیره بهش گواه می داده که ناپلئون لیاقت تصاحب و مالکیت لبخند دزیره رو نداره...می دونی دارم از ارزشی که به هر آدمی می دیم حرف می زنم . اینکه اشک ها و لبخند هامون برای چه کسی باشه...ز...
هیچ نمیگویم و درسکوت از دور بغلت میکنم.ترکیب عجیبی است نه؟ سکوتم از انفجار احساس شیرین بودنت، دوریمان از گیرو دار اجسام فیزیکی بعیدمان و هم آغوشی زیبای قلب هایمان. انگار نه انگار که تن هامان کیلومترها دور است. چنان جان هایمان درهم تنیده اند که گویی شانه به شانه نشسته ایم در زیر سقف یک آسمان پرستاره میان حیاطی پر از شمعدانی های شبنم نشان💫زینب ملائی فر...
قسم...قسم به سبزی حس حضورت به سرخی مستطیل لبخندت و به آبیِ نگاه مهربانتکه من امروز ایمان اوردم که عشق هیچ به جز رنگین کمان بودنت نیست رنگین کمانی که معنا می کند رنج روزهای سیاه و سفیدم را.زینب ملائی فر...