زیبا متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن عاشقانه
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
اپلیکیشن
درباره
پشتیبانی
جستجو
×
متن
متن آهنگ
زینب ملائیفر
دختری که سودای نوشتن دارد
هرگز مرا نخواهد دید
و هیچگاه دستانم به نوازشِ
چین و شکنهای صورتش نخواهد رسید.
نامم را نخواهد دانست.
و با قلب به آتش نشسته ام غریبه خواهد ماند.
و هیچ زمانی بوسه ی بی نوای من، از مبدا لبانم
به سوی چشمانش، به مقصد نخواهد رسید.
- زینب ملائ...
متن زینب ملائی فر
امید، آن گاه که من تهی و خالی در کنجی برای زندگی دست و پا می زنم به سراغم می آید.
لبانش خشک و سرش شکسته و چشمانش گریه مند است و کمرش راست نمی شود.
اما می آید.
جرعه ای بلند پروازی به حلقم می ریزد و
همینکه از مرگ می رهاندم دوباره در پیچ و خم یک ترس...
متن زینب ملائی فر
و سقوط واژه ی پر وحشتی است
برای تنی
و برای آرزویی.
آنگاه که تن حیران آرزویی از بلندای یک عطش به پایین می پرد.
و به زیر کشیده میشود
شکوه یک بلندپروازی معصومانه.
تمام میشود آرزو.
گم میشود خواستن.
و شروع میشود سکوت مرگبار چشم هایی که عادت می کن...
متن زینب ملائی فر
و شبی هم من عشق را یافتم
آن شب آسمان از محنت ابرها سنگین بود.
و ماه، کامل می تابید.
در هیاهوی سکوت نیمه های شب
کسی آرام در گوشم زمزمه کرد:
آن ستاره را می بینی؟ درخشان و زیباست.
رد نگاهش را که پیمودم
به آینه رسیدم.
مرا قاب گرفته بود.
ساده، شل...
متن زینب ملائی فر
مثل همیشه بهش گفت: نترس؛ شجاع باش؛ بپر.
اگه افتادم چی؟
تو چشمای از ترس گشاد شده اش خیره شد و گفت: اگه اوج گرفتی چی؟
ولی ممکن هم هست بیوفتم، اگه بیوفتم دیگه ازم چیزی نمیمونه.
همیشه به اینجای مکالمه اشون که میرسید در جواب این حرفش دیگه چیزی ...
متن زینب ملائی فر
شاید دلتنگی همان برادر بد صفت و جاه طلب عشق است که در نبود معشوق فرصت غنیمت می شمارد و بر قلب و جان عاشق حکم کشتار می راند .
زینب ملائی فر...
متن زینب ملائی فر
ومن تنها ساکن این خلوتگاهم
نور هست و ماه
شور هست و آه
نور به صفحه ام میتابد
و نشان میدهد نوشته های بی سرانجامم
شور در سرم ولوله به راه انداخته
و مرا به یاد حسرت روزهای دور
اینبار با کمی اشک به چشم فراخوانده
قلب من امشب در این جمع آرام ...
متن زینب ملائی فر
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
من از این دیدار بی هیچ خاطره برگشتم
قصه ام تلخ شد کهنه شد شراب شد
قصه ی تازه ی خویش با مستی داستانت سرشتم
قصه ام باز ولی بیچاره ماند کنج میخانه
آری من باز هم داستان چشمان تو را نوشتم
زینب ملایی فر...
متن زینب ملائی فر
و تمام خواهشمان از دنیا یک نفر بود که برای خودمان باشد. برای خود خود خودمان که دوستمان بدارد آن گونه که مادر فرزندش را ، مارا به نوشیدن فنجانی حیات دعوت کند آن گونه که خدا بنده اش را و مارا به مهر و صداقت بنگرد آن گونه که پدر طفل خطاکارش را. همه ی ...
متن زینب ملائی فر
آری چشمانش نوشتن دارد و نگاهش سوختن.
من ولی سوختن از تب چشمانش را دوست دارم.
آنگاه که لمیده بر بلندای مژگان پر جمعیتش برایش عاشقانه غزل می گویم و او به آتش می کشد کهنه کاغذهای به حسرتِ عشق رنگین شده ام را.
زینب ملایی فر...
متن زینب ملائی فر
دلم خواست بنویسم...
خواستم از قصه ی انگشتان کشیده اش بنویسم که دیدم انگشتان مرا بغل نمیکند.
خواستم از معجزه ی چشمان روشنش بنویسم که دیدم به من نگاه نمی کند .
به سرم زد از اکسیر شفا بخش لبانش بنویسم یادم آمد، هان! مرا نمی بوسد .
سرخورده قلم گ...
متن زینب ملائی فر
شده از دستش بدهی جان بکنی؟
بی مه رویش سر به بیابان بنهی؟
شده همه ذرات وجودت در طلبش باشد؟
از شدت غم اشک به چشم راه ندهی؟
شده حس کنی تیغ تیز تبعید را؟
بی چاره حتی زبان به شِکوه باز ننهی؟
شده پس بزنی بغض گلو گیرت را؟
هر دم هوای بی ن...
متن زینب ملائی فر
دزیره خندید.
ناپلئون گفت:می خندی؟ اوژنی می خندی؟
دزیره خجول و دستپاچه گفت: اوممم... گاهی بی دلیل می زنم زیر خنده.
میگن اگه اون روز دزیره به ناپلئون می گفت برای تو می خندم شاید هیچ وقت ناپلئون دزیره رو رها نمی کرد.
اما من میگم شاید یه حسی، یه ن...
متن دلنوشته خاص
هیچ نمیگویم و درسکوت از دور بغلت میکنم.
ترکیب عجیبی است نه؟ سکوتم از انفجار احساس شیرین بودنت، دوریمان از گیرو دار اجسام فیزیکی بعیدمان و هم آغوشی زیبای قلب هایمان. انگار نه انگار که تن هامان کیلومترها دور است. چنان جان هایمان درهم تنیده اند که گو...
متن زینب ملائی فر
قسم...قسم
به سبزی حس حضورت
به سرخی مستطیل لبخندت
و به آبیِ نگاه مهربانت
که من امروز ایمان اوردم که عشق
هیچ به جز رنگین کمان بودنت نیست
رنگین کمانی که معنا می کند
رنج روزهای سیاه و سفیدم را.
زینب ملائی فر...
متن دلنوشته عاشقانه
من زن شاعره ی بی هوا خواهم
پای در خاک دارم و سر به سماواتم
همه روزم به تقدیس قلم می گذرد
بلکه بخوانند با صفت مرد در مساواتم
مادرم روزها در گوشم غزل زنانگی میخواند
اما داستان گردآفریدهاست رویای شباهنگامم
مرد شاعر امروز خرم از جشن کتاب...
متن زینب ملائی فر
همه ی ما در زندگیمون آدم هایی رو دیدیم که بهمون گفتن: خودتو دوست داشته باش. قدر خودتو بدون. قوی باش. ادامه بده. تلاش کن. بدستش بیار. بجنگ.
اما این به این معنی نیست که اونها خودشون قوی بودن ادامه دادن خودشونو دوست داشتن و یا جنگیدن . نه. گاهی این...
متن دلنوشته
خندید و دلم به عشق آشنا شد
خواند و نگاهم همه محو تماشا شد
صدایش به گوشم که نمی رود ای عزیز
عمق صدایش به قلب خسته ام دوا شد
همه روزم اینست که نگاهش کنم با جان
نگاهم نمیکند اما بوسه برچشمش دعا شد
من معتاد این دلبستن های محالم، آری
دل من ...
متن زینب ملائی فر
جان همه خواستن بود و دسته همه تمنای کمک
چشم همه حیران و در انتظار ناجی این بخت و فلک
ناگه از عرش ندا آمد ای بنده تو کاملی حتی بی مدد
قوه ی خود بودنم سخت شد اما به خیر شد این محک
زینب ملائی فر...
متن زینب ملائی فر
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود
زه خیال باطلم که نشد چشم به رویش بوسه زند
آری من معشوق ندیدم و این بیت ها همه آه است
به گمان عشق در من به زخم فراق سر به بالین نهد
روزی اما خبرش آمد ک کوچه به قدومش بی تاب است
منِ بی پا چنان از سر دویدم...
متن زینب ملائی فر
هر دم که ساز خواهش دل پر صدا شد
تیر های مشکل ساز یاس آلود رها شد
پس قلم توکل گرفتم و جرئه ای دوات صبر خواستم
تا قلم زنم که چگونه نقشه برآب نقشه ی تیرها شد.
زینب ملائی فر...
متن زینب ملائی فر
کم مانده که طاق آسمانِ دلم آوار شود.
کم مانده که از شوقت گریه به دیده ام افسار شود.
به گمانم اگر چنین دور و بعیدم بمانی،
همه سلول وجودم طلبت را آموزگار شود.
زینب ملائی فر...
متن زینب ملائی فر
گر دمی این چرخ و فلک به دوستی، دست دهد
خوشا که جان به رسیدن، تن را صلت دهد
من نه آنم که تو دانی نه آنم که توخواهی
من همانم که نخواهد بی کام، جان از هست دهد...
متن شعر