دو نیم دور از هم تا ابد جدا دو نفر... همیشه زل زده به میز کافه ها دو نفر... قرارشان شده یک دم به صرف آه و نگاه چقدر تاب بیارند تا کجا دو نفر...؟ چطور از دل هر کوچه پاک خواهد شد غروب های زمستان، دو ردّ پا ،دو...
دستِ گرمی وسطِ سوز زمستان بودی زود دلبسته شدن عادتِ دی ماهی هاست
دلی در کوله بارم بود چندین بار گم کردم رعیت زاده ام، خود را در این دربار گم کردم شکستم در دل آیینه ها، تصویر درهم ریخت غرورم را خودم را در دل دیوار گم کردم امینِ نامه های آن و این بودم، تو را دیدم تمام دردها را لحظه...
چشم را بستم و دنبال تو راه افتادم با تو همراه شدن اول گمراهی هاست