سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دو نیم دور از هم تا ابد جدا دو نفر...همیشه زل زده به میز کافه ها دو نفر...قرارشان شده یک دم به صرف آه و نگاهچقدر تاب بیارند تا کجا دو نفر...؟چطور از دل هر کوچه پاک خواهد شدغروب های زمستان، دو ردّ پا ،دو نفر؟دو ابر باران زا زیر چتر هم خیس انددر این هوای گرفته چه بی هوا دو نفر_همیشه از خودشان بین گریه می پرسندچه چیز فاصله انداخت بین ما دو نفر؟!...
دستِ گرمی وسطِ سوز زمستان بودیزود دلبسته شدن عادتِ دی ماهی هاست...
دلی در کوله بارم بود چندین بار گم کردمرعیت زاده ام، خود را در این دربار گم کردمشکستم در دل آیینه ها، تصویر درهم ریختغرورم را خودم را در دل دیوار گم کردمامینِ نامه های آن و این بودم، تو را دیدمتمام دردها را لحظه دیدار گم کردممنم از شهر باران!_غیر_باران_نیست_سوغاتم_چه_سوغاتی_که_آن_را_بین_راه_انگار_گم_کردمنشستم_گریه_کردم،_حاجتم_را_خواستم_اماتو_را_بعد_از_اذان_در_گرمی_بازار_گم_کردممنم_من_زائری_مجنون_که_هر_بار_آمدم_بیرون...
چشم را بستم و دنبال تو راه افتادمبا تو همراه شدن اول گمراهی هاست...