باران که می بارد تنهایی کنار پنجره می ایستد و می نگرد مغموم قلب هایی را که در کوچه قدم می زنند. سجاد حقیقی
باران می بارد اما تو نیستی پنجره ماه را به آغوش می کشد اما تو نیستی قناری بهار را آواز می خواند اما تو نیستی اینک من هستم اما تو نیستی! چه مغمومانه است پرنده باشی و بال هایت مرده باشند!