و دست های پر از چروکش که گویی هفتاد سال در تنگ اشک چشم هایش خیس خورده بودند، ارامشی داشتند از جنس باغ های گل سرخ، از جنس شیرینِ خیال که حس پرسه زدن در یک صبح بارانی روی پل رنگین کمان بود و بوی خوش نوازش می داد. پهشت...
حالا که پاییز آمده است میتوانم با آن هم قدم شوم. با امید به لحظه هایی بهتر، گام بردارم و موسیقی دلنشین پاییز را از اعماق برگ های خشکیده اش بشنوم. دلم می خواهد پیش از آنکه خورشید به قلب آسمان پرواز کند، روی آبی لحظه هایم پَر باز کنم...
و هر بار دیدنت را دوست تر دارم درست مثل بارش اولین برف.