عهد جوانی من، بگذشت در فراقت بازای تا ببویت، باز آیدم جوانی
من باغ ارم بر سر کویت دیدم من روز طرب در شب مویت دیدم
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
هست آرام دل آن را که دلارامی هست خرم آن دل که در او، صبری و آرامی هست
صنما مرده آنم که تو جانم باشی می دهم جان که مگر جان جهانم باشی
می دهم جان که مگر جان جهانم باشی..
گر بنده می نوازی، ور بند می کنی ما بنده ایم، مصلحت ما، رضای توست ️️️
. مراد دل و جانم تویی از هردو جهان...
ور تو به تیغم زنی، از تو نخواهم برید
حاصل من غم یارست ، خوشا حاصل من..!
خواب دست از من به آب دیده ی من شسته است
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد ...
آن که مشغول تو شد دارد فراغ از دیگران
به مهر روی تو هردم منور است ضمیرم..️
به تصور خیالت، نرود به خواب چشمم که به چشم من خیال تو ز خواب خوشتر آید
زان عزیز است مرا جان که تو هم در جانی
شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند در فراق تو، ولی عهد همان است که بود
هر که را می بینم از کار جهان در محنت است کار ما داریم کز کار جهان آسوده ایم
دیده از شوق تو تا لذت بیداری یافت... هیچ در چشم من ای دوست نمی آید خواب
به مهر روی تو هردم منور است ضمیرم
خبر خرابی من، ز کسی، توان شنیدن که دلی خراب و حالی، ز غمش تباه دارد
صنما مُرده ی آنم که تو جانم باشی....️
برو زاهد چه ترسانی مرا از آتش دوزخ منم پروانه عاشق که از آتش نپرهیزم