پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صَنما، الهه ی نیکوسِرشتتو از کدام کرانه ها آمده ای؟از دل کدام بوم وبر سربلند کرده ای؟صنما، ای طلوع نیکی نِساشما سرو بلندبالای باغِ پژمرده ی منیدر آسمانِ وقت سحر میبینمتشما روی خورشید را هم کم کرده ایای نازنین، بودنت روی خوشِ گیتی استنور دیده، ای تمنا، جاویدان بمانیمقدم زاد ...
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارامتحیرم ندانم که تو خود چه نام داری...
صنما مرده آنم که تو جانم باشیمی دهم جان که مگر جان جهانم باشی...
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی...
صنما شاه جهانیز تو من شاد جهانم...
رفتم به کنار دلبرم با شادیگفتا که چه خوب یاد من افتادیگفتم صنما تو عشق را استادیگفتا پ نه پ تو یاد من میدادی...