باد میآید، ولی از سمت و سوی هیچکس
بغض میبارد، بدون گفتوگوی هیچکس
ماه بر آیینه افتادهست، اما در شکست
میتراود نور از اشک سبوی هیچکس
در دل شبهای خاموشم چراغی نیست نیست
جز دل من، در نخ خاموشکوی هیچکس
دست بر دیوار تردیدم، دلم در سایههاست
مرز بین ما...