دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
دلم گرفتە،همچون عروسکی شیشە ای!که می خواهد گریه کند امالبخندی بر لب دارد.شعر: بروسک صلاحترجمه:زانا کوردستانی...
[پدر جان!] پدر جان!عید در راه است نرم نرمک می آید مردم در پی تهیه ی مایحتاج های خود هستند دل من هم تنها، دیدارت را احتیاج دارد و دست به دعا شده و هزار و یک دعا برای دیدنت کرده است. ...پدر جان!کمی به عید ماندهیک یا دو هفته دیگر می آیدو ایام عید شیرین خواهد بوداما چشمان من برای شیرینی چهره ی تو گریان خواهد بود....پدر جان!من دختر کوچولوی پیشین تو نیستم برای لباس تازه گریه نمی کنم برای عیدانه از مادرم بهانه نمی ...
جلوی خیالات مرا نگیربگذار که همچنان غرق اندیشه های خودم باشمکودک بازیگوش روحمبه خیالاتش دل خوش است....فکر می کنم که در آغوشت هستمدستت را در دستانم گرفتمدلم هم مانند کودکیدر خوابی آرام فرو رفته است....می دانم افراد زیادی هستند که برای زیبایی ات شعر بسرایداما هیچ کدامشان به مانند من با جان و دلبرای دوست داشتنت نمی سرایند....افراد زیادی خواهند آمد و سبد سبد گل خواهند فشاند سر راهت رااما گمان اشتباه نبری که آنها ما...
من در تعجب ام!مردم می گویند شبی هست که بلندترین شب سالدر چهار فصل سال است....پس چرا برای من نه فقط یک شب بلکه تمام شب ها در نبودنت شب یلدا شده است؟!...بگو که دوری منچنانت کردهکه چهار فصل سال برایت، همیشه یلداستیا اینکه یلدا در عشق توفقط یک شب نیست که تمامی یابد....برای دیدن توشهر را خالی خواهم کرد در شب یلدادروازه های آمد و شد را می بندم در زمانه ی نابهنگامهر روشنایی را خاموش خواهم کردکه چهره ی تو ر...
[نامه های ریحانه] از سر بیکاری می خواهم نامه ای بنویسماما توان ندارم تنها نیاز به این دارم که یک بار دیگر تو را ببینم....تا برایت بنویسم: بیمارم!و تو به من بگویی: چرا؟!- عجله کن، برگرد کنارم،من فقط با آمدن تو خوب می شوم!...وقتی آمدمتمام پنجره ها را ببندپرده ها را بکشتا من یک ریز ببوسمت!نکند آفتاب دزدکی نگاهمان کند....اگر بخواهی من همیشه مهمان تو می مانماجازه بده که بمانم و از اینجا نروم!راه بده تا قبل ا...
[گویا] عزیزم گویا که دلتنگم شده ای؟!به این خاطر است که احوالت را نمی پرسم خدا می داند که بعد از مرگ هم دیگر در طلب عشق، دست دیگری را نخواهم گرفت....عزیزم گویا نمی دانی و خیالات عجیبی با خودت کرده ای!نمی توانم خودم را به نادانی بزنم و متوجه نشوم چه کسی مرا کم دوست دارد....عزیزم گویا چنین شنیده ای؟!که من بعد از رفتنت، دوباره عاشق شده ام!نه! مگر در این زندگی چند نفر مثل تو پیدا می شود؟!و من خوش باشم بعد از تو تا زمان م...
جا ماندممی خواستم پرنده باشمو پرواز کنمحال اکنون درخت امبا عمیق ترین ریشه هایمجا ماندم!...
من اما می توانستم همه را دوست داشته باشم اگر دوست داشتن را با تو شروع نکرده بودم....
اگر هر آواره با خود شعری بیاوردچه خواهد شد؟آیا اروپا دیوان بیدلی نخواهد بود؟با کلماتی گیج و عمیقبا حرف هاییاز تاک های دمشق و بلخمدیترانه چطور دلش آمدتو را با شعرهایت غرق کند؟دریا چگونه توانست این همه شعر را بنوشد و مست نشود......
اگر دره بودم ژرفدر رودخانه ام پنهان می کردمتدریا اگر بودم سمت گردابم می بردمتاگر سیلاب بودم در تو می ریختمجاده اگر بودم زیر سنگینی ات می آرمیدم.اگر انگور بودم اگر شرابتمام شب سرمستت می کردمگندم رسیده اگر بودم می پوشاندمت از طلازنبور ماه فروردین بودم اگرقلبت را به غنیمت می گرفتم .-آن پریه-برگردان شعر آسیه حیدری...
ای زنانی که از آغاز تاریخ با پای برهنه انگورها را لگد کرده اید.ای زنانی که در اروپا در بندِ کمربند عفت بودید.ای ساحره هایی که در قرون وسطی زنده زنده سوزانده شدید.ای نویسندگان قرن نوزدهم، که کتاب های خود را با نام مستعارمردانه نوشتید تا قابل انتشار شوند.ای زنان، ای چای کارانِ سیلان.ای زنانِ برلین که پس از جنگ شهرتان را از نو ساختید.ای زنان پنبه کار مصر.ای زنانِ الجزایری، که بدن هاتان را به مدفوع می آغشتید تا سربازان فرانسوی به شما ...
نمی دانم به اندازه ی کافیدر چشم تو زیبا هستم یا نهیا شاید زیبا هستم و همین اندازه کافی ست.هربار پیش از آن که ببینمتپیراهن ام راپنج بار عوض می کنماز خودم می پرسم کدام شلوار جینهیکل ام را چنان وسوسه انگیز می کندکه به فکر در آوردن لباس ام بیفتیبه من بگوکاری هست که بتوانم انجام دهمتا تو را به فکر واداردتوتو واقعن استثنایی هستیآن قدر که بدن ام فراموش می کند که زانو داردآن را در نامه ای بنویس و به آدرسناامن ترین بخشٍ من ...
هنگامی که از خودت می پرسی عشق چیستدو دست آتشین را تصور کنکه در هم گره خورده انددو نگاه را که در هم گم شده انددو قلب را که در برابر وسعت یک احساس به لرز افتاده اندو چند کلمه را تصور کنبرای جاودانه کردن یک آن.■شاعر: آلن دوآر | Alan Duar | فرانسه |■برگردان: اعظم کمالی...
■جاده ها را به درخت ها واگذار کنیدما نیازمندیمما به دهقانان، به شاعران،به مردمانی که نان پختن بلدندبه مردمانی که به درخت ها عشق می ورزند و قدر نسیم را می دانندنیازمندیمبه جای آمار و ارقام سن رشد، آمار سن توجه به ما ارائه دهید.توجه به کسی که زمین می خورد،به خورشیدی که طلوع می کندتوجه به کسی که می میردبه کودکانی که قد می کشندحتا توجه به تیرک چراغ برقی معمولیبه دیواری ترک برداشته.امروز انقلابی بودن به معنای کاستن استتا ...
در زندگی روزهایی هستروزهایی پر از بادروزهایی پر از خشمروزهایی پر از بارانو پر از دردروزهایی پر از اشکاما بعدتر روزهایی فرا خواهد رسید مالامال از عشقکه به ما شهامت قدم گذاشتن در مابقی روزها را می دهد.■✍: رومانو بتتالیا [ Romano Battaglia | ایتالیا، ۲۰۱۲–۱۹۳۳ ]■برگردان: اعظم کمالی...
وقتی که شب باران می بارد بارانی دل انگیز که بوی گل می دهد. انگار هزار لب دعا می خواند انگار هزار عاشق نجوا می کند. محمد صالح- شاعر ازبکستان ترجمه : رسول یونان...
قشم نجف زاده:یادت هستبالای کوهتوپ بازی می کردیم؟!وای...این نیز یادت نیست.ترجمه : رسول یونان...
ناظم حکمت:تو را دوست دارمچون نان و نمکچون لبان گر گرفته از تبکه نیمه شبان در التهاب قطره ای آببر شیر آبی بچسبد!تو را دوست دارمچون دقایق شک ّانتظار و دل واپسیهنگام گشودن بسته ای بزرگکه از درون آن بی خبری!تو را دوست دارمچون اولین سفر با هواپیمابر فراز اقیانوسچون هیاهوی درونملرزش دل و دستمدر آستانه دیداری در استانبول!تو را دوست دارم چون گفتن: "شکر خدا زنده ام"...
صُلح، خوابِ کودک است،صُلح، نانِ داغ است بر سفره ی جهان،صُلح، گشتن عاشقان در سایه سار درختان است،صُلح، زمانی است که توقف اتومبیلی در خیابان هراس برنمی انگیزد،صُلح، زمانی است که در گودالِ بمب ها درخت بکاریم، زندان ها را کتاب خانه کنیم،برادرم دستت را به من بده،صُلح همین است و نه چیز دیگر…...
در 1902به دنیا آمدمدیگر به شهر زادگاهم بر نگشتماصولأ بازگشت را دوست ندارمدر سه ساله گی نوه پاشایی بودم در حلبدر نوزده ساله گی دانش جوی دانشگاه کمونیست مسکودر چهل و نه ساله گی بار دیگر به دعوت کمیته مرکزی در مسکواز چهارده ساله گی شعر سروده ام.بعضی ها انواع گیاهان را خوب می شناسند،بعضی ها انواع ماهی ها رامن انواع جدایی ها رابعضی ها نام ستاره گان را از حفظ دارندمن نام حسرت ها رادر زندان ها خوابیدم، در ...