[پدر جان!]
پدر جان!
عید در راه است
نرم نرمک می آید
مردم در پی تهیه ی مایحتاج های خود هستند
دل من هم تنها، دیدارت را احتیاج دارد
و دست به دعا شده و هزار و یک دعا برای دیدنت کرده است.
...
پدر جان!
کمی به عید مانده
یک یا دو هفته دیگر می آید
و ایام عید شیرین خواهد بود
اما چشمان من برای شیرینی چهره ی تو گریان خواهد بود.
...
پدر جان!
من دختر کوچولوی پیشین تو نیستم
برای لباس تازه گریه نمی کنم
برای عیدانه از مادرم بهانه نمی گیرم
خانه به خانه برای نقل و شیرینی نمی روم
لب هایم را با خوردن شاه توت قرمز نمی کنم
یادت افتاده ام
در فکر و خیال خودم برایت گریانم
چرا دیگر ناپیدایی؟!.
...
پدر جان!
می گویند خداوند بسیار مهربان است
تو پیش خدایی، می دانم!
می توانی به خدا بگویی، اجازه ی بدهد که بیایی؟!
تا همگی با هم، در کنار مادرم باشیم
و این عید را برایش تبدیل به بهترین عید کنیم.
...
پدر جان!
تو برگرد
عهد می بندم از تو هیچی نخواهم
لباس و کفش تازه از تو نمی خواهم
عیدانه هم ازت نمی گیرم
قول می دهم
آنقدر با آمدنت نگاهت کنم
عید که شد
دیگر بهانه ای نداشته باشم...
قول می دهم
جز آغوشت
هیچ چیز از تو نخواهم
قول می دهم.
شعر: دریا حلبچه ای (شاعر کورد عراقی) برگردان: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR