شمشیر بی غلاف تارِ مژگانت صد کشته دارد طرزِ نگاهت
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
آن رفیقی که به ایام غمم دور نرفت زیر شمشیر غمشس رقص کنان خواهم رفت
بی قراری و بی قرارتم به خدا تا نفس دارم من کنارتم به خدا میرم هیچ کسی فردا واسه تو نمونه روی من حساب کن که یادتم به خدا فردا به جای همه شمشیر میگیرم کافیه لب تر کنی واست میمیرم نمردم که تنها شی نبینم غریب باشی بیا زیر...