پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
(سه شنبه)هنوز همسه شنبه ها را دوست دارم یادِگرفتنِدستانتمی افتم...!...
تو باشی دست غم در کوچه های عشق زنجیر است به جز یاد شما هر یاد دیگر دست و پاگیر است...
در این غربتو این تاریکی اندوهبگو عطر کدامین یاد...جز تو...دلم زنده می دارد؟...
بارانباران که می باردترانه ها آرام آرام جان می گیرد و بوی خاک باران خوردهیاد تورا با خود می آورد...
یاد دلنشینت ای امید جانهر کجا روم روانه با منست...
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟...
چای مینوشیدمیادش افتادم ّبغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد..!همه با تعجب نگاهم کردند..! لبخند تلخی زدم و گفتم چقد داغ بود...!...
هر چه خانه را می تکانیمخاطره هایخالی از همخاطره هابیرون نمی ریزندچگونه توانستیماینهمه سال دوام بیاوریم ؟در دنیاییکه هیچ چیزشدوامی نداشتآنها که گفته بودیم «بی تو می میرم»مرده اندو چه کرگدنهای پوست کلفتی بودهدلهای ما !چگونه آن همه یادمثل هزار جوجه تیغی نا آرامدر قلب های مانوول میخورندوهنوز هم هستیم؟حتی می توانیم بخندیمبخندیمو به شستن پرده ها دلخوش باشیممگر عمرهای ماپرده از راز جهان بر نداشته اند؟!...
یاد بعضی نفراتروشنم می دارد:اعتصام یوسف،حسن رشدیهقوتم می بخشدره می اندازدو اجاق کهن سرد سرایمگرم می آید از گرمی عالی دمشان.نام بعضی نفراترزق روحم شده است؛وقت هر دلتنگیسویشان دارم دست،جرئتم می بخشدروشنم می دارد....
حاضر بودم برایش بمیرم...مخصوصاً آن روز که از شدت سرما از دماغش آب می چکید و نوک دماغش قرمز شده بود..با تمام آنچه که آن زمان از عشق می دانستم عاشقش بودم...گفته بود عاشق آب نبات چوبیِ خروس قندی ست... من هم رفتم و گشتم و در یکی از بقالی های بازار تجریش خروس قندی پیدا کردم...رفتم با تمام پول تو جیبی هایم برایش یک عالمه خروس قندی خریدم و چیدم در یک جعبه و برایش بردم...در چهار راه ولیعصر با هم قرار گذاشتیم رفتم سر قرار ایستادم، برف می آمد. طب...
من خاطرم...از دیروزها هست و همین امروزاز فردا و فرداها تو یاد هست؟!...
چقدر دلم میخواهد بدانم حالا که من نیستم حالت چگونه است بى من؟آیا تو هم وقتى نام مرا میشنوى دلتنگ تر میشوى برایم؟ وقتى باران میزند براى لحظه اى یاد من مى افتى؟ یاوقتى عطر من مشامت را پُر میکند، چشمانت مرا لو میدهد؟نکند دیگر دلت یاد مرا نمى خواهد؟!وچقدر این جمله مرا میشکند...
چشم ها را می توان بستو ندید...یا نخواست...یا نگفت...چه کنیم، با هجومی که نامش..."یاد"است...
پرپر شدم شبیه گلی در هجوم بادآن کیست تا بیاورد اینک مرا به یاد......
یک دفعهیادم آمد بگویم ،دلم برایت تنگ شده اساین را آویزه سینه ات کن برایروزهایی کهنه من هستم و نه یادم ...!...
و یاد روشن ِ تو آفتاب است مراو عشق چیست به جز روشنایِ یادِ کسی......
آنچه در یادش نماندهیاد ماست...
شب رسید و درد عشقت باز هم شدت گرفتمثل دندان درد، شب ها یاد آدم میکنی......
شعر هم اگر نگویممرا که هیچ گلیهم نامم نیست،و هیچ خیابانی به ناممچگونه به یاد خواهی آورد؟...
رفتن هم حرف عجیبی استشبیه اشتباه آمدنگفت بر می گردمو رفتو همه پل های پشت سرش را ویران کردهمه می دانستند دیگر باز نمی گردداما بازگشتبی هیچ پلی در راهاو مسیر مخفی یادها را می دانست ....
یاد تو کردمغزال عشقتدر دلم رمید...
مرگ همیشه کهنکشیدنِ نفس نیست مرگ گاهیرویایِ داشتنِ کسی است که شب و روزبه انتظارِ آمدنش هستیو او حتی ردِ کوچکی از یادت را همبه یاد ندارد......
ز دیده... می روی اما... نمی روی از یاد......
درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است...
عطر موهایت در بادطعم چشمانت در یاد.....
زن میتواند چنان نفرت بیاموزد که دلبری را از یاد ببرد....
سلامتی اون رفیقی...که پیشمون نیست ولی تو قلبمونه!به یادمون نیست ولی تو یادمونه!بی خیالمونه ولی همش تو خیالمونه!...
وقتی عشق به پایان میرسد بدان که عشق نبوده است عشق را باید زندگی کرد نه آنکه به یاد آورد....
عشقت به دلم درآمد و شاد برفتباز آمد و رَختِ خویش بنهاد برفت !گفتم به تکلف دو سه روزی بنشینبنشست و کنون رفتنش از یاد برفت...
صدای تیشه فرهاددوباره میکشد فریادکه ای شیرینتر از جانم چرا بردی مرا از یاد......
مثل خاراندن یک زخمپس از خوب شدن،یادیکعشقعذابیستکهلذتدارد...
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا...
شاید کسی که با او خندیده ای را فراموش کنی،اما هرگز کسی را که با او گریسته ای از یاد نخواهی برد......
مرابه یاد خیابانی بیندارپُر از پاییز و مردی که...دست هایم را به مهر می گرفت!...
شب ها چشمم را نه،یادت را می بندم،و به خواب نه،به تو خواهم رفت...️️️...
عاشقت بودم ولی،ناجور سوزاندی مرا..نقره داغش می کنم دل را ؛اگر یادت کند.....
یاد آن شبکه دلش را به دلم داد بخیر......
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی !یادت بخیر یار فراموشکار من......
پنجشنبه استفاتحه ای بفرستیم برای تمامآنهایی که در بین ما نیستندولی دعاهایشان هنوز کارگشاستو یادشان همیشه با ماست...
همچون تو نباشد به دلم یاد و نظر را...
عاقبت یک روز یک نفر می آید و تمام آن هایی که رفته اند را از یاد می برد...
بهار آیینه یاد تو باشدگل خورشید همزاد تو باشدبه هر دشتی که سرخ از خون مردی استطنین سبز فریاد تو باشد...
تو،ماه را بیشتر از همه دوست می داشتی،وحالا ماه هرشب تورا به یاد من می آورد،میخواهم فراموشت کنم،اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها،پاک نمیشود....
جسمم را ...گوری نگه میدارد و نامم را سنگییادم را نمی دانم!!شاید هیچکس...
مرگهمیشه که نکشیدن نفس نیست!مرگ گاهی رویای داشتن کسی است کهشب و روز به انتظار آمدنش هستی!و او حتیرد کوچکی از یادت را هم به یاد ندارد...!...
گاهی از یاد من میرودکه به یاد تو باشمای که یادم به یاد تو محتاجهر دقیقه خودت را به یادم بیاور...
در دیده من جمله خیالند و تو نقشیبر خاطر من جمله فراموش و تو یادی...
من یاد گرفتمآدما میرنحتی اگه هزار بارقول داده باشن که می مونن......
در رویاهایت جایی برایم باز کناینجا چیزیجز یادِ تو نیست ......
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنمدیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را...