ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد ...
چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم
بیدار تو تا بودم رویای تو می دیدم بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی ازچشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی وز زلف تو می زاید انگیزه ی شیدایی
جوانیها رجز خوانی و پیریها پشیمانیست شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی... وز زلف تو می زاید انگیزه ی شیدایی...
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر دگر چه داری از این بیش انتظار از من........
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی...
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم…
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت به شرط آنکه گه گاهی تو هم از من کنی یادی
My mood is like a captive that in the middle of an escape he found out no one is waiting for him and he came back. حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت.
در حَسرت تو میرَم و دانم تو بى وَفا روزى وَفا کُنى که نیاید به کارِ مَن....
جانا! سری به دوشم و دستی به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام