من خودخواه ترین عاشقِ عالَمم نه با ڪسے تقسیمت می ڪنم.. نه با رویایت زندگے می ڪنم ... و نه از راه دور به تو قانعم ... من عشق افلاطونے نمی خواهم من همه ے تو را همه ے واقعے تو را بی حد و مرز نفس به نفس رو...
مرد بودنت.... قلبم را عاشق و خودم را شاعر ڪرده است من به رسم مردانگیت زنانه ترین شڪلِ عاشقی را بر دیوارِ دلت ... بتصویر خواهم ڪشید..
ڪاش میشد از صدایت نقاشے ڪشید و بر دیوارِ دل آویخت ڪاش میشد صدایت را نفس ڪشید و با هر دم و بازدمے حرفهاے عاشقانه شنید ڪاش میشد صدایت را ترجمه ڪرد به هر زبانے ڪه قلبم آنرا تڪرار میڪرد.. ڪاش میشد من صدایت بودم ڪاش میشد...
نمیتوانے احساست را پنهان ڪنی دلبر جان.... مگر نمیدانے ڪه من همسایه ے دیوار به دیوارِ قلبت هستم ؟!.... بارها شنیده ام .... نبضِ تندِ هیجانش را ... وقتی ڪه صداے قدمهایم را میشنود....
این روزها بوسیدن ... دست دادن و به آغوش ڪشیدن را ممنوع ڪردند اما تو ... آنچنان بوسه بزن بر لبم ڪه ویروسِ عشق در تڪ تڪ یاخته هاے تنم رخنه ڪند.. میخواهم به عشقت دچار شوم...جانا...
سرت را برشانه ے خیالم بگذار و آرام بخواب... هنوز ... یڪ نفر هست ڪه تمامِ زیبایے دنیا را در خوابِ تو میبیند....