سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بیا جانا به چشمکی چشم نازک کنکه این ناز همان کرشمهٔ صبح استارس آرامی...
تو میگفتی جانا و قلبم از جان ها می گذشتدلتنگت شده ام، ای صاحب خنده های زیبا...ارس آرامی...
آنقدر چمشهایت زیباستوقتی به آنها نگاه میکنممحوتماشا می شومغافل از اینکه بدانم چه رنگ استرنگین کمان چشمهایتهوش از سرم برده استجانا تویی و بس...
تو بگو تقصیر دلِ ما به تماشا چیستجانا، می خواستید این قدَر زیبا نباشیدارس آرامی...
جانا تو فقط باش تا وجودِ تو آرامِ جانِ من شود ❤️ #م_محبوبی_کیا...
یارا،مگر بی تو میشود زندگی کرد جانا،مگر با نبودنت میشود تحمل کردسختی های زندگی با تو آسان میشود آنقدر آسان که گر بر هم نهی چشم تمام میشود...
حتی خدا هم مانده در اصرارِ من بر عشقِ تومی خواهمت جانا ، مرا تحسین در این اصرار کن زکیه احمدی...
دلتنگ توام جانا هردم که روم جاییبا خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی...
جامه گلداربر تن کردن وگونه هایگل انداخته اماز تماشای رُخت؛و چای در دستکه غرقعِطر گل محمدیستتنها بهانهِ اندکیستبرای اثباتدوست داشتن؛تو در کنج خانهصدایت راطنین انداز کنو برایم مولانااز بَر کنو گوش بسپاربه نجواهای آرامم؛آریمن برایتاینگونه میخوانم؛جانا"عجب حلوای قندی تو " :)♥️نگین حشمتی...
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدمصانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم...
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان...
جانا پاییز هم امد و تو هنوز در راهی ؟؟نکند پاییز هم برود و تو نیایی!نکند باران هم از اسمان ببارد و تو نیای!نکند برگ ها بریزند و و شکوفه ها بیایند و تو نیایی!نکند زردی درختان سبز شود تو نیای!نکند این نکند ها به ثمر بنشیند ........
شدی قاتل به احساسم ، ولی من دوستت دارمنَشُد یک لحظه اِی جانا که از تو دست بردارمتمام فکر من این شد که دستت را بگیرم دستبرای خواهِشِ قلبم پر از تردید و اصرارم...
بِه جان میجویَمت جانا کُجایی؟!...
جانا دیشب که به خانه آمدم قلبم بیش تر از قبل شکست نپرس چرا که ترس از این است آهم دامنش را بگیرد......
جانا بیا که دلم همچو نهنگی که در تنگ اسیر شده است تنگ است ، بیا و ببین که این آدم ها قصد جدا کردن مرا از جانم دارند ، تو برایم جانی بیا و نگذار بیشتر از این خاطراتت چنگ به جانم بزنند ، بیا و ببین که دلم برایت تنگ است جان جانان......
به قربان آن دو دیده سیه که بلای جان شده جانا 👀بیا جانا که که این مردم دروغ میگویند که زلزله آوار میکند آنها نمیدانند که زلزله اصلی تو هستی تمام این آواره گی های من زیر سر تو است بیا بس است از این همه آواره گی و خرابی من ... بیا و ببین که طاقتم طاق شده است و چند صبایی بیش نمی مانم در این دنیا......
جانا بهاران گذشت ، خزان ها گذشت ولی هیچ قصد آمدن نکردی ، جانا بیا که جان فقط با حضورت آرام میگیرد بیا و نظاگر باش که اینجا زنی عاشقانه میمیرد......
جانا تو خود جانی چه کنم با تو که هم دردی و هم درمان گویمت برو درد میگیرد جان و دلم را پس بمان و کمتر از این تیشه بزن به ریشه این خسته دل...
جانا دل از ما بردی و هیچ خیالت نیست و که بازگردانی امانت را ؟!...
کی میرسد...آن صُبحکه من صدایِت بزنمتو بگویی جانا......
این روزها بوسیدن ... دست دادن و به آغوش ڪشیدن را ممنوع ڪردنداما تو ...آنچنان بوسه بزن بر لبم ڪه ویروسِ عشق در تڪ تڪ یاخته هاے تنم رخنه ڪند..میخواهم به عشقت دچار شوم...جانا......
هوا خواه توام جانا......
عشقت در قلبم پایدار است جانا...
...
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذارآخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام...
جوابِ دوستت دارم،هیچی نیست جز این :جانا سخن از زبانِ ما میگویی؟️️️...
جانا سرم از فکر تو خالیست،دلم راچه کنم؟️️️...
مست عشق تو ام جانا...
گفتی ز سرت فکر مرا بیرون کن! جانا / سرم از فکر تو خالیستدلم را چه کنم...؟...
گر چاره توییبیچاره منم جآنا...
هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی...
شوریده ی آزرده دل بی سر و پا مندر شهر شما عاشق انگشت نما مندیوانه تر از مردم دیوانه اگر هستجانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من...