شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
به دل دارم همیشه آرزویتخوشم روزی رسد ، آیم به کویتچنان دل برده ای از من نگاراکه هر سو دیده شد در جستجویت بادصبا...
صبح است نگارا سحرت خیر......
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشیدلم بی تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی...
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارامتحیرم ندانم که تو خود چه نام داری...
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارابپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم...