نیستی! آغوش من احساس سرما می کند پنجره سگ لرزه هایم را تماشا می کند
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
آمدی قصه ببافی که مُوَجَه بروی؟ در نزن، رفته ام از خویش کسی منزل نیست
آمدی قصه ببافی که موجّه بروی در نزن ، رفته ام از خویش ، کسی منزل نیست