با خانمی آشنا شدم که با خنده میگفت: -- همسرم مأموریت رفته و تا هفتهای دیگر بر نمیگردد! پرسیدم: ملوان است؟! گفت: نه! خلبان! ناخودآگاه سرم را میان دستانم گرفتم و روی زمین خم شدم او قاه قاه به من میخندید و من ۱۶ سه ۱۹۸۸* در مغزم ویراژ میرفت....