با خانمی آشنا شدم که با...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

با خانمی آشنا شدم 
که با خنده می‌گفت:
-- همسرم مأموریت رفته و تا هفته‌ای دیگر بر نمی‌گردد!
پرسیدم: ملوان است؟!
گفت: نه! خلبان!
ناخودآگاه سرم را میان دستانم گرفتم و
روی زمین خم شدم
او قاه قاه به من می‌خندید و
من ۱۶ سه ۱۹۸۸* در مغزم ویراژ می‌رفت.
--------
* سالگرد عملیات اَنفال، عملیاتی که در جریان آن نیروهای رژیم بعث عراق که به طور مستقیم از صدام حسین تکریتی فرمان می‌گرفتند، و بیش از ۱۸۰٬۰۰۰ نفر (بە نقل از بعضی منابع بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نفر) کُرد کردستان عراق را قتل‌عام کردند.

ZibaMatn.IR
زانا کوردستانی
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

زن با خنده از سفر طولانی همسر خلبانش گفت. پرسش راوی درباره شغل همسرش و پاسخ "خلبان"، او را به یاد فاجعه‌ی انفال انداخت. تاریخ ذکر شده، سالگرد این کشتار هولناک است و شوخی زن، در تضاد با این خاطره‌ی دردناک، باعث رنجش و تأثر عمیق راوی شده است.

ارسال متن