جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
روزی را به یاد دارم کهتمامِ دلخوشیِ جهانم، فشردنِ دستانت بودوقتی که اضطرابِ اولین دیدار، جانِ یک آدم را میگرفت...اکنون نیز همان است یادت می آید؟ گریه کردیم، خندیدیم، غصه خوردیم، قدم زدیم، رفتیم، آمدیم...بی شک انتها در عشق نامفهوم ترین کلمه یِ بشر است وقتی که حتی به وضوح، جسم ها تسخیر می شوند...با همه یِ وجود خوشحالم که به دنیا آمدی و من هم در زمانه ای هستم که تو برایِ زیستن برگزیده ایتولدت مبارک و به ماجرایِ جهان خوش آمدیحتی اگ...
خداوندا؟؟؟اگر یک شب، تنها، دلگیر و غمگین به سمت تو پناه آورد…مرا پیشِ رویَش بُگذار..باور کن با روح خدایی که در من دَمیده ای، تمام غصه اش را از بین خواهم برد…به خدایی ات قسم، رو سیاهت نخواهم کرد…...
- دارم عادت میکنم به این اشکای پنهونی ...
دل به کف غصه نباید سپرداول و آخر همه خواهیم مرد...
عشقمروزای سختمونم تموم میشه غصه نخوریا ،باشه؟؟! .....
عشق ️همین خنده های ساده توستوقتی! با تمام غصه هایت میخندیتا از تمام غصه هایم رها شوم......
آرزوی بزرگتری ندارمجز اینکه غصه های چسبیده ی گلو رافریاد کنمآی دروازه ها یاری می کنید؟...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شدمن به این درد پر ابهام دچارم هر شب...
*دعا واسه تو که دوست خوب منی* الهی قامتش را خم نگردان دوچشمش راپر از شبنم نگردان نصیبش خنده ای بر لب بگردان دلش را جای درد و غم نگردان خدایا فال او را خوش بگردان از عمر نازنینش ڪم نگردان الهی احسَنُ الحالش بگردان پناهش باش و بی محرم نگردانتو او را از بلا دورش بگردان مریض و در پی مرهم نگردان ز قلبش غصه را بیرون بگردان اسیرش در تب و ماتم نگردان خدایا خالقا شادش بگردان گرفتارش در این عالم نگردان...
شاید این غصه مرابعد تو دیوانه کندکه قرار است کسی موی تو را شانه کند......
آرزویم این استکه دلت خوش باشدنرود لحظه ای از صورت ماهت لبخندنشود غصه کمی نزدیکتلحظه هایت همه زیبا و قشنگاز خدا میخواهم که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمر...
دوستت دارم را برای هر دویمان فرستادیهم من ، هم اوخیانت میکردی یا عدالت ؟!!...
جای قول و قرارهایمان امن است ، زیر پاهای تو !...
احوال تو با غیر رسیده است به گوشمدر بی خبری غصه کم از با خبری نیست...
من تموم قصه هام قصه ی توست/ اگه غمگینه اون از غصه ی توست......
اگه بره سرم رو نیزه هافدا سر تموم بچه هاپاشو برو عزیز برادرمکسی نره به سمت خیمه هااز غصه آب شدمخونه خراب شدمشرمنده زینب وروی رباب شدممادر اومده بالا سرمغرق خون شده پا تا سرممحشری شده برا سرم...
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی هرگز هرگز و مرا غصه این هرگز کشت...
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد......
آسوده دلان را ، غم شوریده سران نیستاین طایفه را ، غصه رنج دگران نیستراز دل ما، پیش کسی باز مگوییدهر بی بصری، با خبر از بی خبران نیستمعینی_کرمانشاهی...
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیستدل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن ها آیادو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!...