شمس تبریزی : با خواندن ، تو خواهی دانست ولی با عشق است که خواهی فهمید
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صد بار اگر دایه به طِفل تو دهد شیر غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست
آخر من تو را چگونه رنجانم؟ که اگر بر پای تو بوسه دهم ترسم که مژه ی من درخلد پای تو را خسته کند
چو پرید سوی بامَت ز تنم کبوتر دل به فَغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد...
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!