پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر مرا خفه کردند، نعرهء من را نمی توانند خفه کنند. یادت باشد که بعد از مرگ هم فریاد خواهم کشید...و هنوز هم فریادش به گوش می رسد. نامه ی غلامحسین ساعدی از زندان برای برادرش...
«همه چیز تعطیل است . رفت و آمد تعطیل است، دیدار دوستان تعطیل است، کتاب تعطیل است، خنده، خنده واقعی تعطیل است، گِریه هم تعطیل است .روده درازی چرا، زندگی تعطیل است.»-نامه ای از غلامحسین ساعدی در سپتامبر سالِ ۱۹۸۱...
هرکسی حق داره برای زندگی خودش تصمیم بگیره، این اصلیه که همه قبول دارن، یعنی هیچ کس تو این دنیا وصی و قیم لازم نداره. امّا یه چیزای دیگه ام هست، آدم تنها واسه خودش زندگی نمی کنه. اگه غیر این بود که حرفی نداشتیم، امّا دیگرونم هستن، اونایی که آدم به اون دل بسته س، یا اونایی که به آدم دل بسته ن، به هرصورت دیگرونم باید در نظر گرفت، بی اعتنایی به دیگران، فکر نمی کنم تنها وسیلهٔ راحتی و رهایی باشه.- غلامحسین ساعدی - واهمه های بی نام و نشان...
سهراب سپهری از نگاه غلامحسین ساعدی:«خیلی آدم غریبی بود. عجیب چند چیز را دوست داشت: یکی خاک بود، یکی پیدا کردن رنگ... آدم حرّاف صامتی بود. هزاران کار کرد، ولی آدمی بود که هیچ وقت خودشو مطرح نمی کرد. و این آدم، یک دفعه می رفت اطراف کاشون و روی خاک می خوابید. بعد شعری می ساخت عین تابلو. همیشه یک دنیا جلو چشمش بود؛ عینهو یک آیینه و به اون نگاه می کرد... تنها آدمی که خیلی واقعاً به طور صریح اعتراف کرد، فروغ فرخزاد بود. فروغ یک روز به من گفت: تنها ...
بعضیها این جوریاند ؛ وقتی یک نیش میخورند فکر میکنند اگه دیگران هم نیش بخورند درد اونها کمتر میشه ...! غلامحسین ساعدی...