پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی که نیستیماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختممی افتد و بال بال می زندو دستی بر شانه های تو می گذارمکه برگردیماه که از پشت بام پدرلابه لای البرزجاباز کرده بودبأم به بامحوض به حوضآب به آببه کاسه ی من رسیدهحالا که دوباره ی منماه از پشت شانه اتدست تکان می دهداردیبهشت سور به پا می کندتیرجشن ارش می گیردو سفید رود با ان چین و شکن دامن اشروبه روی تو می رقصدچگونه رد پاهای ماه راتا البرز دنبال کنممن از...
امشب به تو آغشته شدمو صدایت راکه در گوشم ریختیاوراد عاشقانه ات از بند بند انگشت هایم بالارفتامروز شعرم را به شهادت می گیرمو قلبت را سه بار می بوسمو شال آبی مادر را گره بر باد می زنم در پشت اشتیاق این در گوش های گرفته ی دیواررازهای بسته ی پنجرهوفاصله های اجتماعی بدون سایه زمینکجاگره در گلوی ما می شکند؟...