چقدر دنیا می تواند جای امنی باشد وقتی تو هستی و می توانم هر زمان که بخواهم صدایت کنم و پشتم، دلم، جهآنم به بودن ات گرم باشد !😍 دلم قرص باشد که زندگی آنقدرها هم که شنیده ایم بی رحم و به دور از عاطفه نیست، تلخی هایش موقتی...
گاهی باید کوله بارِ سنگینِ کارهای نصفه و نیمه و حرفهای ناتمام را رها کرد... دلمشغولی ها را کمتر مرور کرد... بی خیالِ گلایه های تمام نشدنی از زمین و زمان شد! کمی بیشتر امید و هیجان؛ در تک تکِ گلدانهای کٌنجِ پنجره کاشت و مراقبشان بود؛ با ناز و...
شبیهِ اسفندی ؛ مثلاً نام ات شادی آور است، به شیرینیِ شربتِ بهآرنارنج در یک روزِ خوش طعمِ اردیبهشتی ... و یادت که عطرِ یاس و شب بوهای شیراز را زنده می کند ؛ عجب یادِ دل انگیزی... شبیهِ اسفندی ؛ پر از جاذبه و رنگ و سرمستی ! گاهی...
قصه ی فصلِ سرد هم به آخر می رسد و چشم و دلمان روشن می شود به بهآر... روشن می شود به شفاف ترین نورها، جآنانه ترین رنگها و بی وقفه ترین لبخند و آبی ترین آسمانی که می شود چشمها را به آن سپرد... حتی از همین دهه ی...