پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در انتظار کَسی،قاصدک از تار عنکبوتمی دهم به نسیم...
برای دوست داشتنتقاصدک نفرستادمشعرهایم گواهی می دهندودستانم شهادت...
به قاصدک ها بگو بروند،این خانه،خانه خفاش هاست....
با هفت هنر دیدن دنیا رفتیمبا قاصدکی به سمت رؤیا رفتیمموسیقی و شعر و عکس جان داد به ماتا ساحل بی کران دریا رفتیم...
با تو حرف ها دارم...اما می ترسم که بارِ این همهدوستت دارمبر دوشِ قاصدک سنگینی کند!!!...
و من براے رسیدن به تُؤ️تمام قاصدک هاے شهر را به رقص در مے آورم......
حس بودن کنار تو مثل احساس ترنم بارون رو بالای ترک خورده قاصدک میمونه...درسته ک با نمِ بارون بال پرواز قاصدک میشکنه ولی برای قاصدک یه خواب عمیق توی آغوش بارون به هزار سال بیداری و سرگردونی و ناز کشیدن از هر خس و خاشاکی میارزه.......
در گوش قاصدک خواندمدوستت دارم با هرم نفسهایم پرواز کردهوا پر شداز عطر دوست داشتنتو من دوباره عاشقت شدم ...️️️️...
درراهیکه هیچ بادی نمیوزددلتنگ قاصدکی بودنخیلی سختست....
باز غربت مهجور آن دعای سپیدکه خدا... یا نخواست... یا نشنیدباز گنجشک کوچک عشق...پنجره باز شد ز من ترسیدشب آرزوها بود و ما بیدار *** مرغ آمینمان چرا نپرید؟هر دو بودیم اما حیفمن پر از تصمیم ، او پر از تردیدچشم اشکبارم خیره بر دیوارقاب عکسی که داشت میخندیدمنم آن آدمی که بی حواشد به دنیای سیب ها تبعیدلعنتم بر زبان تلخی کهبگذاری روی غصه اش تشدیدراوی ما کلاغ قصه شد وخبر خوش ز قاصدک نرسید ....
شب آرزوهاستقاصدکی به دست باد دادمو عهد بسته ام تا رسیدنش به مقصدبرایت دعا بخوانم!نگاهت به آسمان باشد چرا که منبهترین آرزوها را برایت به قاصدک سپردمتا به خدا برساند......
قاصدک شعر مرا از بر کن ...برو آن گوشه باغ ، سمت آن نرگسِ مستو بخوان در گوشش ، و بگو باور کن :یک نفر یادِ تو را ، دمی از دل نبرد ......
مادر ای پرواز نرم قاصدکمادر ای معنای عشق شاپرک ای تمام ناله هایت بی صدا مادر ای زیباترین شعر خدا روزت مبارک عشق من...
پرسه می زنددر مرز آسمانقاصدک تمبر ندارد!که به مقصد برسد....
ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند ......
قاصدک های پریشان را که با خود باد بردبا خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد بردعشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیستدر نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد، بُردشور شیرین تو را نازم که بعد از قرن هاهر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برددر قمار دوستی، جز رازداری شرط نیستهر که در میخانه از مستی نزد فریاد، برد......
شبیه قاصدک هایرها در دشت میدانم...لبت بر باد خواهد دادروزی دودمانم را !!!...
دوره می گردممثل یک قاصدککوی به کویبام به باملعنتی!پس تو بر بام کدام خانه رخت عصر جمعه را پهن خواهی کرد؟...
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی زود...
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند...
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد....
“قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟از کجا، وز که خبر آوردی؟خوش خبر باشی، امّا، امّاگرد بام و در منبی ثمر می گردی.انتظار خبری نیست مرانه زیاری نه ز دیّاری ، باری،برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،برو آنجا که ترا منتظرند....
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟از کجا وز که خبر آوردی؟خوش خبر باشی، اما، اماگرد بام و در منبی ثمر میگردیانتظار خبری نیست مرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدک!در دل من همه کورند و کرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربههای همه تلخبا دلم میگویدکه دروغی تو، دروغکه فریبی تو، فریبقاصدک! هان، ولی... آخر... ای وایراستی آی...
قاصدک !شعر مرا از بر کن..برو آن گوشه ی باغ..سمت آن نرگس مست...و بخوان در گوشش...و بگو باور کن...یک نفر یاد تو را...دمی از دل نبرد......