بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ی ماست...
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟ می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم...
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی است آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟
میخواهمت چنانکه شبِ خسته خواب را، میجویمت چنانکه لبِ تشنه آب را محوِ توام چنانکه ستاره به چشم صبح، یا شبنم سپیدهدمان، آفتاب را
قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر سادهام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطارِ رفته ایستادهام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
دردهای من جامه نیستند تا ز تن درآورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان برآورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است
ای بوی هر چه گل بوی بهار می شنوم از صدای تو نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای...
لحظه های زندگی چون قطاری در عبور ایستگاه این قطار بین تاریکی و نور گاه در راهی سیاه گاه روی خط نور گاه نزدیک خدا گاه از او دورِ دور
ای مثل روز، آمدنت روشن این روزها که میگذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا، من نیز در روزگار آمدنت هستم؟
حرفهای ما هنوز ناتمام… تا نگاه میکنی وقت رفتن است، باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود آی… ای دریغ و حسرتِ همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود!
لبخند تو خلاصه خوبیهاست لختی بخند، خنده گل زیباست
سراپا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم چو گلدان خالی، لب پنجره پُر از خاطرات ترک خوردهایم
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران هر کوه بیفرهاد، کاهی به دست به باد
آنکه دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: دست بر میوهی حوا بزنم یا نزنم ؟
عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری
پیش بیا پیش بیا پیش تر تا که بگویم غم دل بیشتر دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویش تر دوست تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر
ای کاش می شد یک بار تنها همین یک بار تکرار می شدی تکرار
دور از تو گاهی برای خنده دلم تنگ می شود گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گفٖته بودم که به دریا نزنم دل اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم
ز تو جز تو نخواهم اگر عشق گناهست ببین غرق گناهم
کی می شود روشن به رویت ، چشم من ، کی ؟