شهر آشوب تویی ای رخ تو شورشگر عذر تقصیر چه باشد گنه از این بیشتر فیروزه سمیعی
آن سست وفا که یار دل سخت منست شمع دگران و آتش رخت منست ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت منست
الهی گر چه در چنته خود گنه فراوان دارم به خودت قسم به رحمت تو ایمان دارم آنچنان شهره به مهری و شهیری تو به لطف که من غرق گنه امید غفران دارم
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی است آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟