یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
شهر آشوب تویی ای رخ تو شورشگرعذر تقصیر چه باشد گنه از این بیشترفیروزه سمیعی...
آن سست وفا که یار دل سخت منست شمع دگران و آتش رخت منست ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت منست...
الهی گر چه در چنته خود گنه فراوان دارم به خودت قسم به رحمت تو ایمان دارمآنچنان شهره به مهری و شهیری تو به لطف که من غرق گنه امید غفران دارم...
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی استآری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟...