نفس های گرمت در شب های تاریکم همچون مسیح است بر پیکر رو به انجمادم
دستانت بر پیکرم همچون آتش بر تن بی جان کاغذ است گر می گیرم و می سوزم ...
خواستنت در گفتگوهایم باتو هویدا نمی شود ، خواستنت از پیکر کلمات بر می خیزد به سمتت می آید و لبانت را گرفتار می کند میان لب هایش، درست همینقدر گرم و سوزان و پر تب و تاب...