پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خواستنت در گفتگوهایم باتو هویدا نمی شود ، خواستنت از پیکر کلمات بر می خیزد به سمتت می آیدو لبانت را گرفتار می کند میان لب هایش، درست همینقدر گرم و سوزان و پر تب و تاب......
خیره می شومبه اتاق ته راهرو بغض کمین کرده گلویم را می چسبد...آن اتاق بایگانی خاطرات ماستعطرتپیراهن چهارخانه مردانه اتو حتی موهایت که جا مانده روی شانهمن آن ها را تا ابد نگه خواهم داشت ،آن ها نماد عشقند......
لب هایتشروع حادثه ی عشق بودو این شیرین ترین حادثه تاریخخواهد بود......
بیا عزیزمبیا بدنامی پاییز را اصلاح کنیم بگذار وصال ما شود سربلندی پاییز......
کسی باشدکه عرض شانه های پهن مردانه اش ناخداگاه شود ارامش وقرار دل بیقرارمانکسی که وقتی به چشمانش خیره می شویدلت قرص شود برای تمام نا آرامی هایپیش روی زندگی......
وقتی که تو نباشیاین شب ها زیادی شب استستاره ها از غم رنگ می بازندماه با ناامیدی بارو بندیل می بندد تا برود از آسمان شب...بدون تو حتی تیرگی شب هایممهجورند برای بودنشان......
لوکیشن عشقدرست میان بازوان مردانه توست،عشق روحی بود که از پیکر تو برخاستدرست زمانی که لبانم را با لب هایت مهرعشق زدی عشق جان گرفت......
#Amirtataloo Hanoozamمرا به میدان نبردبا چشمانت نکش،من در مقابل چشمانتزانو می زنممرا به جنگی که پیروزش از همان ابتدامشخص است دعوت نکن......