سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در جنگلی زردْفام دو راه از هم جدا می شدند و افسوس که نمی توانستم هر دو را بپویم؛ چرا که فقط یک رهگذر بودم ایستادم … و تا آن جا که می توانستم به یکی خیره شدم، تا جایی که در میان بوته ها گم شد…پس بی طرفانه آن دیگری را برگزیدم.شاید به خاطر این که پوشیده از علف بودو می خواست پنهان بمانداگر چه هر دو یکسان لگد کوب شده بودند.و هر دو در آن صبحگاه همسان به نظر می رسیدند؛پوشیده از برگ، بی ردّ پایی بر آن هاآه … من راه نخستین را برای ...
عشق واقعی از زمانی آغاز می شودکه انسان به دور از نیاز و توقعات خودمتفاوت بودن دیگران را بفهمد و به آن احترام بگذارد...
اگر پیامی از کارهای من وجود دارد، در نهایت اینست که متفاوت بودن قابل قبول است، متفاوت بودن خوب است، و ما باید خودمان را مورد سوال قرار دهیم پیش از اینکه بخواهیم کسی را قضاوت کنیم که متفاوت به نظر می رسد، متفاوت رفتار می کند، متفاوت حرف می زند، و رنگی متفا...