یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دردا که رسیدن به تو یک خواب و خیال استافسوس که از راه تو برگشت محال استبیهوده به چشم همه مغرور نگشتم برسینه ی من داغ تو مانند مدال استدر کوره ی این کوزه گران خامم و خاممدر حسرت یک فوت تو این تکه سفال استای کاش نسیمی بوزد برتن داغمتا بلکه بدانی که چه در قلب ذغال استتکرار کن ای عقل! تو هم گفته ی دل رابرگشتن از این عشق محال است، محال استخوش بین...
در قهوه ای چشم تو خواندم که محال استآنکس که مرا عاشق خود کرد نباشی...
دوستت دارمو مو لای درزِ این عشقمحال است برود ...!️️️...
در قهوهایِ چشم تو خواندم که محال استآنکس که مرا عاشق خود کرد نباشی!...