شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خواب و خیالی پوچ و خالی این زندگانی بود و بگذشت...
دردا که رسیدن به تو یک خواب و خیال استافسوس که از راه تو برگشت محال استبیهوده به چشم همه مغرور نگشتم برسینه ی من داغ تو مانند مدال استدر کوره ی این کوزه گران خامم و خاممدر حسرت یک فوت تو این تکه سفال استای کاش نسیمی بوزد برتن داغمتا بلکه بدانی که چه در قلب ذغال استتکرار کن ای عقل! تو هم گفته ی دل رابرگشتن از این عشق محال است، محال استخوش بین...