شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از اینجا می روم روزی، تو میمانی و فصلی زردبگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟.....
گوشه ای دنج و تو و یک جام مِی قدری گناهاز خدا چیز زیادی را مگر می خواستم؟...
نه به اندیشه ی زیبا ، نه به احساس لطیفکه به تلفیقی از این ها ، به تو می اندیشم!...
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ زا رفتسجاده گشودم که بخوانم غزلم راسمتی که تویی عقربه قبله نما رفتدر بین غزل نام تو را داد زدم ، دادآنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفتبیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفتاین وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیممن سمت شما آمدم او سمت خدا رفتبا شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفتدر محفل شعر آمدم و رفت...
بی تو خواهم ساخت با سقفی که نامش غربت استمثل ماهی ها که می سازند با تنگ بلور...
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ زا رفتسجاده گشودم که بخوانم غزلم راسمتی که تویی عقربه قبله نما رفتدر بین غزل نام تو را داد زدم ، دادآنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفتبیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفتاین وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟من_بودم_و_زاهد_به_دوراهی_که_رسیدیممن_سمت_شما_آمدم_او_سمت_خدا_رفتبا_شانه_شبی_راهی_زلفت_شدم_اما_...من_گم_شدم_و_شانه_پی_کشف_طلا_رفتدر_محفل_شعر_آمدم_و_رفت...
نیمه های راه دیدم نارفیقی می کنندترکشان کردم، شده نامم رفیق نیمه راه...
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود/ آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود...
من پر از هیچم ، پر از کفرمپر از شرکم ولی نقطه های روشن ایمان من چشمان توست...