پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفیق نیمه راه؛/محو می شود بر سنگ /شبنم بهاری پرویز مخدومی...
عشقت وجودت زیباترین احساسی بود که تا به حال داشته اماول مرا مدهوش خود ساختی بعد به راحتی مرا رها کردیاین بود آن عشق واقعی که برایم حرف میزدی؟!مگر نگفتی تا ابد باهم خواهیم ماند پس چه شد؟!قرار نبود رفیق نیمه راه شوی قرار نبود تنهایم بگذاریحالا من مانده ام و عطر جا مانده از یاد و خاطراتت...
گاهی اوقات با خود میگویمکاش میشد می توانستم هنوز صدایت کنم و تو بگویی جانم و من غرق شوم در خوشی های عاشقانه امکاش می توانستم هر ثانیه ازتو خبری بگیرم کاش می توانستم در لحظات تلخ و شیرین زندگیت همراهیت کنمکاش کاش کاشفایده ای نداردحسرت بخورم که چه شودجز غم و بغض برای من هیچ ثمره ای نداردنمیدانم چه شد که رفیق نیمه راه شدیاما من هنوز هم دوستت دارم...
نیمه های راه دیدم نارفیقی می کنندترکشان کردم ،شده نامم رفیق نیمه راه...
نیمه های راه دیدم نارفیقی می کنندترکشان کردم، شده نامم رفیق نیمه راه...