مردی تنها چشم به انتظار خداست، گرچه می داند که خدا نیست! خدا نمی آید. اما تنها آن مرد چشم به انتظار خداست... شعر: رفیق صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
با صدای بی صدا مثه یک کوه بلند مثه یک خواب ،کوتاه یه مرد بود یه مرد با دستهای فقیر با چشمهای محروم با پاهای خسته یه مرد بود یه مرد شب با تابوت سیاه نشست توی چشمهاش خاموش شد ستاره افتاد روی خاک سایه ش هم نمیموند هرگز پشت...