متن رفیق صابر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رفیق صابر
[ترانه ی حلبچه]
حلبچه را تنها مگذارید!
امشب باد جنوب او را در خواهد نوردید!
مه و غبار او را می پوشاند،
مهتاب به پروازش در خواهد آورد،
گلویش را به طلوع آفتاب خیس کنید،
زخم هایس را با نسترن های کوهی مرهم نهید،
با آوازی قدیمی،
یا سرسبزی جنگل،...
بخدا عزیزم،
هر چیزی حد و حدودی دارد،
حتا دل شکستن هم!
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
چگونه می شود؟
در وجود من برای ابد مانده ای و
اما عمرت چون گل و پروانه بود!
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
چگونه نبودنت را تحمل کنم؟!
وقتی که تمام زندگی
یک سره چشم انتظار آمدنت بودم.
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
مهربانی کی چنین است؟!
با خودت همه چیز را بردی،
الا من...
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
روشنایی از روی پلک هایت پایین آمده
و بر دست هایت جلوس کرده
شب هم سیاه چادری ست متروک
که عشق تو آن را آباد کرده
و من، دستانم را برای گرفتن تابش ماه راهی کرده ام
شب را می بویم
گیسوی گلی پژمرده و پژمان را می بویم
که...
وطنم
قرن هاست که خون می کارد
و لباس آتشین، تنپوش فرزندانش کرده است
و چنگش را به خون عزیزانش خضاب کرده...
نازنینم، مویه مکن!
هان که اینجا تماشاخانه ی خون است
تو، بیا خون معشوقه ات را پیدا کن…
اینانند شهیدانت…
که با افتخار و سربلندی سر از مزارشان...
چونکه آتش بودی،
نه می سوزاندی ام و نه گرمم می کردی!
چونکه رودخانه شدی،
نه غرقم می کردی
و نه در میان امواج آغوشت، تکانم می دادی!
اکنون هم،
که طوفان سکوتت را
روزی ده بار بر پا می داری
نه دمی، در جوارم آرام می گیری
نه یک...
چشم هایم را می بندم
تا که ببینمت!
و آنگاه بر آب، تو را می کشم
و همه چیز شبیه تو می شود!
به لهجه ی تو
روشنایی با من صحبت می کند،
چشم هایم را می بندم
تا که ببینمت...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ماه قهر کرده و
شب سیاه، چشم انتظارش،
تاریکی همه جا را احاطه کرده
و من آهسته،
دست که به هر سوی می کشم
عطر تو از آنجا بر می خیزد.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تو که نباشی،
هیچ چیزی را نخواهم خواست...
وقتی که نیستی،
من هم این شهر را ترک می کنم،
که شهر بی تو، شهری ست متروک، شهری ست تاریک...
بعد از تو،
مرا چه که سرزمین قاتلان زنان
آباد باشد یا که ویران؟!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا...
بی روزن امیدت، چگونه زندگی کنم؟!
بی آسمان عشقت، چگونه پر بگیرم؟!
راستی! تو که نباشی،
چه کسی به من خواهد آموخت
که چگونه دلم را نگه دارم؟!.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
برگی رقص کنان
به پای درخت فرو می ریزد،
آه، چه مرگ آرامی ست،
بی تو بودن!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
گوش سپرده ام به تاریکی و
شبانگاهان در سکوت و سکون
به جنبش در آمده است!
و از بطن تاریکی
بوی ندامت می آید...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
همچون شبحی
در خلوت دشت و صحرا،
به دنبال تو می گردم
روحم سرگردان است،
چشم به راه تو...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
چند قطره از ماه
صورتم را خیس می کند،
من که تنها نیستم،
مابین ابرها
ماه مرا می پاید!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تا به زانو، در تاریکی فرو رفته ام
و من بی صدا
در شبی سیاه
در انتظار تو سبز می شوم.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
مردی تنها
چشم به انتظار خداست،
گرچه می داند که خدا نیست!
خدا نمی آید.
اما تنها آن مرد
چشم به انتظار خداست...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی